راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل هجدهم - کار و معاش

شراگیم زند

به پناهجویان  متمولی که در مدت اقامت خود در ترکیه نیاز به کار کردن برای امرار معاش ندارند در اصطلاح panah_joy گفته میشود...پناه جوی ها کسانی هستند که از دوران پناهجویی خود لذت میبرند...آنها معمولا یک "ددی" داخل ایران دارند که وضعش توپ توپ است و این ددی کارش این است که ماه به ماه پول تو جیبی برای دردانه اش بفرستد...البته پول تو جیبی اصطلاح مناسبی نیست چون به هر حال حجم پول دریافتی این عزیزان به اندازه ای ست که توی جیب جا نمیشود...شاید بهتر باشد بگوئیم این عزیزان ماه به ماه  از "ددی" پول تو گاوصندوقی میگیرند...!
هیچوقت بخیل نباشید و از اینکه کسی دوران سخت پناهجویی خود را به گونه ای طی میکند که انگار به ماه عسل آمده خودخوری نکنید... هی جمع نشوید دور هم و زندگی مرفه "پناه جوی" ها را شخم بزنید و غیبت کنید و ناله نمائید که: این اشک دیده ی من و خون دل شماست...! کُرکُروچ خودتان را بخورید و روی پای خودتان بایستید...

کسانی که به صورت غیر قانونی از ایران به ترکیه می آیند معمولا یک چندرغازی با خودشان می آورند که تا چند ماه کفاف زندگیشان را میدهد...اما دیر یا زود بالاخره کف گیر به ته دیگ میخورد...وقتی کف گیر به ته دیگ خورد تازه میفهمید زندگی پناهجویی یعنی چه...بگذارید برایتان بگویم که در ترکیه بخواهید با حداقل امکانات زندگی کنید و البته اگر بخواهید مستقل باشید (یعنی مثلا پنج نفری یک اتاق را به صورت اشتراکی اجاره نکنید)...هر ماه بین 1200 تا 1500 لیر خرجتان است...یعنی یک میلیون و هشتصد هزار تا دو میلیون و دویست هزار تومان در ماه...این کف زندگی در شهرهای نه چندان بزرگ در ترکیه است...
البته یک طرز فکری در بین پناهجویان قدیمی ساکن ترکیه عمومیت دارد مبنی بر اینکه این پناهجوهای جدید از آنجا که همگی فیک هستند  لاجرم سوسول و نازپرورده هم هستند و درکی از زندگی پناهجویی واقعی ندارند...آنها همیشه برایتان افسانه هایی نقل میکنند از روزگاران قدیم که آنها تازه پا به خاک ترکیه گذاشته بودند...افسانه هایی از اینکه با ماهی هشتاد لیر زندگی میکردند و بعضی شبها از زور گرسنگی به پارکها میرفتند و ریشه ی گیاهان را میخوردند و ته یک انباری بیست متری نمور در زیر زمین با هفت نفر دیگر دسته جمعی زندگی میکردند و از این دست خاطرات تکان دهنده... این دوستان پیشکسوت همواره  به شما توصیه میکنند که اگر کمی توقعات خود را کم کنید و قانع باشید  با ماهی چهارصد لیر نیز به راحتی میتوانید زندگی کنید...گوش ندهید...به آنها لبخند بزنید و در ظاهر تحسینشان کنید اما بدانید و آگاه باشید حدود مخارج زندگی در ترکیه همان ارقامی ست که خدمتتان عرض شد و این ربطی به سوسول بودن یا نبودن شما ندارد...تنها در صورتی میتوانید این رقم را کم کنید که "همخانه" داشته باشید که کرایه خانه تان نصف شود...غیر از این باشد خرج و مخارج کمتر از 1200 لیر نمیشود...والله بالله تالله نمیشود...این از این!
اما حالا همین 1200 لیر یا اصلا  1000 لیر (در صورت گرفتن خانه اشتراکی) را چگونه به دست بیاوریم؟ خب معلوم است...با کار کردن...شاعر میفرماید برو کار میکن مگو چیست کار...اما همینجا یک سورپرایز برایتان دارم...همانطور که برادران افاغنه در ایران اجازه ی کار ندارند شما هم در ترکیه اجازه ی کار ندارید...چیزی که عوض دارد گله ندارد...! اما آیا افغانیها در ایران بی کار هستند؟ جواب منفی ست...پس شما هم میتوانید در ترکیه مشغول به کار شوید...برای کار کردن در ترکیه فراموش کنید که در ایران چه بودید و چه میکردید و چقدر درس خوانده اید و چند نفر زیردستتان کار میکردند...خودتان را با این فکرها اذیت نکنید...شما کارگر غیر مجاز هستید... میتوانید توی مزارع در برداشت محصول کمک کنید و یا اگر شانس بیاورید در یک رستوران یا هتلی ظرفشور و یا نظافتچی شوید...به جز ماهی هشتصد لیر (در خوش بینانه ترین حالت) که تقریبا نصف حقوق یک کارگر مجاز ترک هست هیچ مزایای دیگری نخواهید داشت...اگر در رستوران مشغول شوید ساعت کاری از هشت صبح است تا یازده شب...بلکه هم بیشتر...بدون مرخصی و بدون اضافه کار و بدون بیمه ...دو الی سه سال همین آش است و همین کاسه...حالا شال و کلاه کنید و راه بیفتید بیائید اینجا که پناهندگی بگیرید...
آقای محترمی که تحت عنوان دگراندیش دگرباش دگرگونه میخوای کیس درست کنی بیای سر افسر سازمان ملل کلاه بذاری...! بیا بذار...نوش جونت...خانم محترمی که تا دو روز پیش سفره ابوالفضل مینداختی و شب احیاء قرآن میذاشتی روی سرت و امروز چپ و راست صلیب میکشی...خوش اومدی...عیسی پشت و پناهت...ترکیه برای همه جا داره....بیاین...ولی فکر نکنین اینجا حلوا میدن...اینجا شب تو پارک خوابی هم داره... شبهایی بوده که خود من از زور گرسنگی ریشه ی چنار گاز زدم ...شده که توی  یه زیرزمین نمور بیست متری با هفده نفر دیگه با هم  یه جا زندگی میکردیم...انقدر بودیم که همیشه جلوی دستشویی صف بود و گاهی وقتها دوتا دو تا میرفتیم داخل...چی میگین شماها؟ چی میخواین شماها؟؟ چی دیدین شماها؟؟؟

لینک های مرتبط :

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل اول - مرز

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل دوم - تجهیزات

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل سوم - پیدا کردن قاچاقبر

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل چهارم - مذاکره با قاچاقبر

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل پنجم - رد شدن پیاده از مرز

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل ششم - عبور با اسب

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل هفتم - خاک ترکیه

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل هشتم - شوک فرهنگی

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل نهم - نایت کلاب

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل دهم - دفتر آسام

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل یازدهم - ورود به شهر محل اقامت

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل دوازدهم - کیس تغییر دین

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل سیزدهم - کیس همجنسگرایی

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل چهاردهم - کیس سیاسی

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل پانزدهم - کیس بهایی + یک خاطره

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل شانزدهم - پیدا کردن خانه و مبحث انرژی

راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل هفدهم - لایف استایل

+26
رأی دهید
-21

فراوانی - قطر - قطر
طنز خوبه ولی دیگه نه اینجوری کدام بچه پولدار را دیده شده که پناهنده بشه مگه اینکه مخش تاب داشته باشه خوب میره به راحتی با پولش اقامت میگیره خوب چرا پناهنده بشه
جمعه 14 آذر 1393 - 12:04
بت شکن - مونترال - کانادا
گل گفتی‌ مخصوصا در مورد خانم ها...!!
جمعه 14 آذر 1393 - 16:27
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.