تجاوز به دختر 15 ساله ای که بالای درخت زندگی می‌کرد

روزنامه شرق :لیلا برای فرار از جامعه روی درخت رفته. شب‌های متوالی بدن نحیفش را بالا کشیده. با یک‌لا ملحفه در سرمای پاییزی تهران کز کرده روی شاخه‌های نه‌چندان مطمئن، از ترس آزارواذیت؛ تجربه‌ای هولناک که بارها‌وبارها دچارش شده؛ بی‌صدا، بی‌فریاد با زخم‌های عمیق بر تن و روحش.
کلا چهارماه طول کشیده؛ چهارماه که از دختر 15ساله خانه تبدیل شود به مادر ناشنوا در چهارمین روز ترک شیشه و هرویین؛ در سرپناه شبانه زنان معتاد و کارتن‌خواب.
سعی می‌کنند با ایماواشاره او را متوجه سوال‌هایم کنند. خودش اما صدایش درنمی‌آید که تنها دست‌هایش می‌چرخند و آواها از دهانش خارج می‌شوند؛ گنگ‌ومبهم. می‌فهمم خانه‌شان شهریار بوده است؛ پدرش نقاش، مادرش خانه‌دار. پدرش در اثر یک تصادف می‌میرد، مادرش سه‌ماه بعد سکته می‌کند و در آن زمان لیلا تنها در خانه بوده و صدایی نداشته به اورژانس زنگ بزند. هرچه با برادرهایش تماس می‌گیرد جواب نمی‌دهند تا مادر جلو چشمانش جان می‌دهد. قصه‌اش به اینجا که می‌رسد، اشک‌هایش سرازیر می‌شود؛ اشک‌هایی که خیال بندآمدن ندارند. کسی را یارای تسلایش نیست. غمش در کنار درد و بیقراری چهارمین‌روز ترک هرویین و شیشه برای مادری 35کیلویی که چهارماهه هم باردار است، طاقت‌فرساست.
پروانه؛ دختر بهبودیافته‌ای که اولین‌بار لیلا را به سرپناه شبانه «تولد دوباره» آورده، با هیجان می‌گوید: «خودم فیلمش را دیدم، تو کوچه اوراقچی‌ها خوابیده بود از ترسش. دم‌دمای صبح بوده انگار. فیلمش را گرفته بودند. خودم فیلمش‌رو دیدم علنا. ببین مردم این منطقه چه‌جوری هستن؟ تو تاریک‌روشن هوا ازش تو خواب فیلم‌گرفته بودن. دنبال سوژه‌ن دیگه.»
صداها درهم گم می‌شوند. هرکس چیزی می‌گوید. لیلا با سه‌تا برادرش زندگی می‌کرده است. یکی متاهل است و دوتا مجرد. برادر را که ادا می‌کند، دوانگشت دودستش را به نشانه پیوند در هم گره می‌زند. ادای فرار را با دوانگشت در حال حرکت درمی‌آورد. ادای کتک و زاری را که درمی‌آورد، انگشت‌هایش را بر صورتش می‌کشد. «دریا» ایماواشاره‌هایش را ترجمه می‌کند: «برادرهایم زیاد من را کتک می‌زدند. برادرم به من شک کرد.» ادای بریدن مو را درمی‌آورد. «موهایم را برید. کتکم زد.» شکی که حاصلش فرار لیلا از خانه بوده و این، نقطه آغاز تراژدی زندگی دخترک می‌شود؛ کتکی که هنوز هم گویا آثارش روی بدنش هست: «زمانی که آمد اینجا جای ضرب‌وشتم روی بدنش هنوز باقی مانده بود. با سیم کتکش زده بودند و گوشت بدنش کنده شده بود.» اولین‌بار چطور آمدی «شوش» لیلا؟ اولین‌بار را با یک نشانش می‌دهد. کسی او را آورده و اینجا وسط میدان «شوش» رها کرده. چه کسی؟ معلوم نیست. «شوش» را می‌تواند ادا کند. شینی بلند. اینجا همین حوالی «لوکیشن» لابد قصه است؛ قصه‌ای با انبوهی سیاهی‌لشکر، اراذل‌واوباش، معتادان و زنان خیابانی «شوش».
اولین کام را چه‌زمانی گرفته معلوم نیست. سر درددلش باز شده، کاری به سوال‌های من ندارد. قصه خودش را روایت می‌کند. در پارک؛ حیران و سرگردان می‌چرخیدم. التماس می‌کردم. کف دست‌هایش را به نشانه‌ای التماس برهم می‌گذارد. سرش را خم می‌کند. چشمانش همان زاری التماس را دارند. «گشنم بود؛ خواهش کردم به من غذا بدن. در خونه مردم‌رو زدم گفتم سردمه اجازه بدین بیام تو... . با سیلی‌ زدن تو صورتم و گفتن برو. برو از اینجا.»
مسوول سرپناه می‌گوید: «یک‌ماه اول لیلا را در یک خانه نگه داشته بودند و از او سوءاستفاده می‌کردند.»
اینها را که می‌گوید، پروانه به حرف می‌آید که: «تو اون خونه بوده که میم‌ میره اونجا و باهاش آشنا میشه. ساقی بوده مواد می‌برده اونجا. بعد هم دلش سوخت که اونجا ازش سوءاستفاده می‌کردن از اون خونه آوردش بیرون. موادش را براش نگه می‌داشت. ولی کاری کرد که مواد نکشه. چون تو اون خونه معتادش کرده بودن. من از روزی که دیدمش تو «شوش» بود. یک موقع کاری چیزی داشت گشنه‌اش بود یا هرچی من و مهدی بهش کمک می‌کردیم. تا اینکه میم‌ گیر کرد، میم را بردند کمپ و این موند تو خیابان.»
پروانه لابه‌لای اشک‌های روان لیلا ادامه می‌دهد، ضجه‌هایش: «شب اول بعد از رفتن میم موند تو خیابون اما فرداشبش که دیدم این‌جوریه آوردمش اینجا. تو این منطقه باید یکی بالای سر آدم باشد اگه نباشه همه می‌خوان همه‌جوره سوءاستفاده کنن. منم دیدم اینطوری شد، می‌خوان ازش سوءاستفاده کنن. جایی جز اینجا بلد نبودم خدایی. زمان ما این خوابگاه و اینا نبود که ما به این بدختی افتادیم. جاومکان نداشته باشه مصرف‌کننده هم باشه به‌عنوان اینکه بیا جا بدیم بهت، مواد بدیم بهت، آخرش به سوءاستفاده ختم میشه. من خودم سنم یکم از این بالاتر بود این تجربه‌هارو کردم. این نمی‌تونه از خودش دفاع کنه زبون نداره نمی‌تونه داد بزنه.»
صدای گریه لیلا در اتاق می‌پیچد. نفسش‌ لابه‌لای هق‌هق‌ها گیر می‌کند. زن‌های خوابگاه او را در آغوش می‌کشند تا کمی آرام‌تر شود. دستش را می‌گیرم. تازه یادم می‌افتد که کودک است و دستان کودکی‌اش را گرفته‌ام؛ کودکی که در چهارماه پیش و لابه‌لای دردها جامانده. انگشتانش ظریف و کوتاهند، نقطه‌هایی از لاک‌نقره‌ای روی دست‌هایش جامانده.
دریا در جست‌وجو ی راهی برای آرام‌کردنش با ایماواشاره و صدا می‌گوید: «لیلا اول خدا، انگشت را می‌گیرد به سمت آسمان. رو می‌کند به ثریا اون مادر، من خواهر این‌ها همه دوست.»
«قلبم می‌زند.» با مشتی که روی سینه‌اش می‌گیرد، این را می‌گوید. هرزمانی‌که یاد پدر و مادرش می‌افتد، این‌شکلی می‌شود. لیلا به لرزه می‌افتد. نبضش را می‌گیرند. آب‌قند بهش می‌دهند. پتو می‌پیچند دورش. روز چهارم ترک مواد است. هرویین و شیشه را با هم کنار گذاشته. دردهای فیزیکی هرویینش کنار رفته. الان بی‌قراری شیشه مانده.
 ثریا می‌گوید: «روز چهارم و روز هفتم سخت‌ترین روز‌های ترک شیشه است.» اینجا همه همدردند.
دریا ادامه می‌دهد: «لیلا سه‌درد دارد؛ درد خماری و نسخی و درد بچه‌اش و درد سوم اینکه لال است و نمی‌تواند دردش را بگوید. کارهای بچه‌اش در حال پیگیری است، از طریق قوه‌قضاییه و پزشکی‌قانونی کشور. با پزشکی‌قانونی از طریق دادستانی در حال انجام است اگر دیر هم شود انجام می‌دهند.»
پروانه تعریف می‌کند که: «من یک‌بار با قفل فرمون کتک خوردم سر این. یک‌بار اومدن ببرنش رفتیم دعوا با قفل‌فرمون مارو زدن.» ثریا پی حرفش را می‌گیرد که «آوردنش به مرکز به این راحتی نبود. خیلی‌ها اومدن اینجا دنبالش. تهدیدمون کردن. شیشه‌های مرکزرو شکستن. سنگ‌بارون‌کردن مرکزرو شبانه... مردای پارک  خود ما رو هم تهدید کردن. همین بار دوم ساعت 5/1شب آوردیمش. چهارشب پیش برای بار دوم آوردیمش. بچه‌های اینجا از بیرون خط‌گرفتن، پروندنش. ترسونده بودنش که تحویل مامورا می‌دنت. میندازنت زندان. این بهونه بود که ببرن و ازش سوءاستفاده کنن. برای اینکه باهاش کاسبی کنن. بار دوم با مامور رفتیم پارک «شوش» برش گردوندیم. سه‌روز تمام منطقه‌رو زیرپا گذاشتیم که پیداش کنیم.»
در این مدت چه بر لیلا گذشته بود؟ «حدود 15، 20روز بیرون بود. وضعیت جسمیش شبیه دفعه اولی بود که اینجا آوردیمش. تا مدت‌ها درگیر جراحت‌هایش بودیم.»
«20روز پیش که فراریش دادند، برایش سمعک گرفته بودیم. داشتیم پیگیری می‌کردیم. فقط باید می‌بردیم بهزیستی قالب گوشش را می‌گرفتیم که متاسفانه آن موقع فراری‌اش دادند از مرکز.»
 قرصی به اصرار می‌دهند بخورد، حالا دیگر گریه لیلا تبدیل به مویه شده است.
لیلا دست‌هایش را به حالت دعا می‌آورد بالا و چیزی می‌گوید. دریا تکرار می‌کند: «خدایا کمکم کن.»
آزمایش «اچ‌آی‌وی» و «هپاتیت» او منفی بوده اما کم‌خونی دارد. 35کیلو وزنش است.
اصالتا اهل شمال‌شرق ایران هستند. می‌رود عکس پدر و مادرش را می‌آورد. دوتا عکس 3در4، در قاب کوچک عکس‌ها، پدر و مادر جوانند و جدی. عکس مادرش را می‌گیرد کنار صورتش. می‌گوید شبیه مادرم هستم. با صورتی کشیده، لب‌های درشت و چشم‌های ریز مثل لیلا.  از آرزوهای لیلا که می‌پرسم لبش به خنده باز می‌شود با همان زبان ایماواشاره. دست‌هایش را می‌گذارد روی گوش‌هایش و سرش را تکان می‌دهد و می‌خندد: «دوست دارم بازی کامپیوتری، هندزفری و سمعک داشته باشم. ساعت بزرگ طلایی داشته باشم. مثل ساعت معلمم.» دستش را می‌گذارد روی مچ دستش. ادای رقصیدن درمی‌آورد برای گفتن عروس‌شدن و با خوشحالی می‌فهماند دوست دارد عروس شود. «چون من پدر و مادر ندارم دوست دارم بچه به دنیا بیارم.» شکمش را بزرگ می‌کند. «مادر بچه‌م بشوم. شوهر داشته باشم که بابای بچه‌م شود. من بابا ندارم، بچه‌م بابا داشته باشد.»
دوست دارد خانه بگیرد و هیچ مردی را به خانه‌اش راه ندهد. نشان می‌دهد که از چشمی در بیرون را نگاه می‌کند و مردان را راه نمی‌دهد. انگشت سبابه‌اش را به نشانه نه تکان می‌دهد. به ما تعارف می‌کند با دست‌هایش، «اما شما بیایید» انگشتانش را گره می‌زند: «شما دوستانم هستید.»
در حال رفتنیم که سوگند می‌آید داخل. 17ساله و بسیار زیباست. یکی از زنان کارتن‌خواب او را آورده. دیشب را در پارک خوابیده است. مادرش را ماموران در حال حمل موادمخدر گرفته‌اند و صاحبخانه او را از اتاق نقلی‌شان انداخته بیرون. اعتیاد ندارد. کار دریا و ثریا ادامه دارد. این‌بار تلاش برای نگه‌داشتن سوگند در این سرپناه.
 

+245
رأی دهید
-7

mosafer60 - لندن - انگلیس
وقتی‌ به بطن و باطن کشورم فکر می‌کنم، میبینم حمصهین هم دست کمی‌ از این پاکستنیها نداریم و باعث شرم و خجالت میشه به عنوان یک ایرانی‌.
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 00:34
بی هوا - استکهلم - سوئد
بازم صدای نی میاد آواز پی در پی میاد لطفعلی خانم کی میاد. لطفعلی خان پر هوس زن و بچهشو بردن طبس بازم صدای نی میاد
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 00:38
castlehill - سیدنی - استرالیا
متاسفم دخترم.......اگر اینجا این اتفاق برای‌‌ تو میافتاد امنیت، غذا مسکن و امکانات نسبیی زندگیو بهت میدادن و چون ناشنوا هستی‌ کمک هایی بیشتری بهت تعلق میگرفت تا در زندگیه آیندت مستقل باشی‌... عمیقا متاثر شدم....
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 03:55
yashainiran - ایران - ایران
تف بر ذات هرچه آدم پلید است به اینها حیوان هم نمیشود گفت چون حیوان هرچه می کند از روی غریزه است
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 07:18
siavash2a - تهران - ایران
مدینه فاضله شد مدینه فاضلاب
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 07:39
همایون شایان - اسلو - نروژ
هر لحظه ش سوزناکه . من خودم تجربه ی دیدنه همچین دخترایی رو داشتم و میدونم الان این دختر چقدر سختی کشیده
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 09:35
agha_ehsan - تهران - ایران
خدا کسایی که به اینها سرپناه میدن و بهشون میرسن رو نگه داره
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 09:57
Anarchist - دبلين - ايرلند
بکشید ما را ، ملت ما درازتر میشود. ( امام خمینی)
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 12:16
seyed ali geda - لندن - انگلیس
حکومت عدل علی‌ که میخواستین بسازین همین بود ؟ بر پدر هرچه آخوند و بسیجی‌ و سپاهی است لعنت.
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 13:20
oghab - هلسینکی - فنلاند
فرهنگی واجتماعی بحدی نزول کردیم .که اسم ایرانی بودن شده ننگ
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 13:38
فراوانی - قطر - قطر
دلخوش نباشید به این مقدار آب را مجانی میکنیم نان را مجانی میکنیم بعد بربری یک تومانی را 1000 تومان میکنیم توی پاچتون ولاکن
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 14:21
مترلینگ - منچستر - انگلستان
جالبه کلی تبلیغ برای مبارزه با بیحجابی میکنند کلی هزینه میکنند تو مجلس همه کارارو گذاشتن زمین فقط لایحه و قانون برای مبارزه با بی حجابی بد حجابی میکنن اونوقت زیر سیبیلشون تو همین شهر دخترا از فقر واعتیاد تن فروشی میکنند و برادران سپاه معامله های میلیاردی میکنند و جیب هاشون رو از بیت المال پر میکنند اگه جای این کارا به این بیچاره ها رسیدگی کنید فقر و فحشا از بین میره مجلس شده خونه خاله وحرفای خاله زنکی
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 18:43
motalleb - یوتبوری - سوئد
آیا واژهای هست که گفته شود ؟شرم باد !!!!
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 19:54
perser68 - فلوریدا - آمریکا
siavash2a - تهران - ایران. این خبر خیلی خوندنش دردناک بود اما کامنتت منو بدجوری خندوند! هنوز دارم میخندم ;-)
‌چهارشنبه 5 آذر 1393 - 20:26
afsaneh87 - شفیلد - انگلستان
لعنت تو روح خمینی حـ... ،هندی زاده که ایران را به فلاکت رسونده،، متاسفام برای ایران و مردمی که وحشی شدن و رحم و عاطفه به کلی از بین ما رفته ،، متاسفام
‌پنجشنبه 6 آذر 1393 - 19:08
*پسر شجاع* - تهران - ایران
واقعا بی کسی و دربدری این دختر و نمونه های دیگه مثل این ناراحت کننده هست ولی جاهای دیگه کارتن خواب و بی خانمان نیست دیگه!!
جمعه 7 آذر 1393 - 06:42
شاهنشاه روحت شاد - تهران - ایران
لعنت بر خمینی و خامنه ای
جمعه 7 آذر 1393 - 18:55
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.