در قاب عکس استرالیایی؛ مغازه یک ایرانی و اسرائیلی

همایون خیری (زیست‌شناس، روزنامه‌نگار علمی و فیلمساز مستند)

ایران وایر : هر بار که گذارم به یک مرکز خرید می‌افته به دکه‌های تبلیغاتی وسط راهروها که می‌رسم در جواب فروشندگان و بازاریاب‌ها الکی سلام و علیک می‌کنم ولی در ضمن شروع می‌کنم به تندتر راه رفتن. از چنگ بعضی‌های‌شان که اصولا نمیشه در رفت. تا به خودتان بجنبید یک چیزی بهتان فروخته‌اند که هیچ مصرفی برایش پیدا نمی‌کنید. بعضی‌های‌شان هم خیلی دیگر با آدم پسرخاله و دختر خاله می‌شوند و باز در عالم فامیلی یک چیزی بهتان می‌اندازند. البته اگر چیزی باشه که بتونم از دکه‌ها بخرم این‌ها رو به فروشگاه ترجیح میدم. پریروز رفته بودم توی یک مرکز خرید و همینطور که داشتم رد می‌شدم یک دختر فروشنده‌ای آمد جلو و گفت می‌شود یک دقیقه به حرف من گوش بدید. از بس که مدل حرف زدن همه‌شان را شنیده‌ام حواسم بود که این جمله‌ای که گفت اصلأ شباهتی به باقی‌شان نداشت. به نظرم آمد همه از دست‌شان فرار می‌کنند و این یکی اصلا از صبح چیزی نفروخته و گرفتار شده. بعدا معلوم شد حدسم درست بوده. دیدم روی پیشخوان دکه‌اش جعبه‌های لوازم بهداشتی و آرایشی هست. گفتم من حاضرم تیغ ریش تراشی بخرم، آرایش نمی‌کنم


دختر: من که لوازم آرایشی ندارم.

من: خوب این قوطی‌ها خیلی شبیه لوازم آرایشن فکر کردم مشتری از من بدتر پیدا نمی‌کنی.

دختر: تو باورت میشه من از صبح تا الان هیچی نفروختم.

من: خوب، یا بد تبلیغ می‌کنی یا گرون می‌فروشی.

دختر: قیمت رو که نمی‌پرسن ولی شاید اشکال از تبلیغ کردنم باشه. حالا تو بیا یک کمی توضیح بدم شاید خریدی. ناخن‌هات رو ببینم ... اووووه این یکی چقدر بلنده؟ چرا اینقدر بلنده؟

من: برای ساز زدنه. باید با ناخن بزنی.

دختر: من یک قوطی از مواد مربوط به نگهداری از ناخن به تو معرفی می‌کنم که ناخن‌هات خیلی خوشرنگ میشن.

من: ببین به جای این که به من بفروشی که نمی‌خرم یکی از جعبه‌ها رو باز کن به خانم‌ها تعارف کن بیان امتحانش کنن.

دختر: می‌ترسم اگه کسی نخره بعدش مجبور بشم پولش رو خودم بدم. برای یک دانشجو ارزون هم نیست.

من: دانشجویی؟ چی می‌خونی؟

دختر: هنر، البته قراره یک دوره‌ی گرافیک بخونم.

من: کدوم دانشگاه هستی؟

دختر: تازه دارم می‌گردم دنبال دانشگاه یا کالج. خیلی وقت نیست آمدم استرالیا هنوز همه جا رو نمی‌شناسم.

من: آهان، پس استرالیایی نیستی.

دختر: نه از اسرائیل اومدم.

من: چطور شد این همه راه آمدی استرالیا؟

دختر: خیلی فشار اقتصادی در اسرائیل زیاد شده، فکر کردم یک مدتی برم یک جای دیگه‌ای که بتونم کار کنم برای دانشگاه رفتن پول دربیارم.

من: فکر می‌کردم توی اسرائیل دانشگاه‌ها مجانی باشن.

دختر: نه مجانی نیست.

من: دولتی‌ها چطور؟

دختر: فرقی بین دولتی و خصوصی نیست، هیچکدوم مجانی نیستند.

من: بورس می‌تونید بگیرید؟

دختر: خیلی رقابت زیاده. معمولا بورس‌های دانشگاهی هم کمه. با اون پولی که میدن باز هم باید بری کار کنی برای همین اگر کسی بتونه بورس از کشورهای دیگه بگیره حتما میره.

من: برای مراکز آموزش دینی هم همینطوره که بورس نمیدن؟

دختر: نه اونجاها بیشتره ولی خوب آدم باید خیلی معتقد باشه که بره اون مراکز. من البته یک دوره‌ای معتقد بودم ولی بعد ادامه ندادم.

من: یعنی رفتی مدرسه‌ی دینی؟

دختر: نه نرفتم ولی برای فرار از سربازی گفتم من می‌خوام برم مدرسه‌ی دینی. گفتن خوب تو نیا سربازی.

من: جدی میگی؟

دختر: آره خوب. فکر کن آدم دو سال بره سربازی با حقوق کم. وقتی بگی من مذهبی هستم دست از سرت برمی‌دارن.

من: اینا رو بنویسم مردم بخونن.

دختر: کجا بنویسی؟

من: توی بلاگم. اشکالی نداره؟

دختر: نه بنویس. شاید دوستات اومدن خرید کردند.

من: ببین من دو سال رفتم سربازی، خیلی بد کوفتیه. ولی راه دیگه‌ای هم نبود.

دختر: توی اسرائیل برای دخترها دو ساله، برای پسرها سه سال طول می‌کشه.

من: سه سال؟ خوب آدم بره مذهبی بشه بیشتر کاربرد داره. توی ایران هم اگه بری مدرسه مذهبی سربازی نمی‌ری.

دختر: ایران؟ مگه تو ایرانی هستی؟

من: آره.

دختر: اینجا چه کار می‌کنی؟

من: زندگی می‌کنم.

دختر: دنیا رو ببین ... حالا ما باید با هم دعوا کنیم؟

من: آره اگه وقت داری یک کمی دعوا کنیم می‌تونیم بریم توی اون قهوه فروشی دعوا کنیم، یک کمی مشتریاش هم زیاد بشن.

دختر: خوب تو بیا از من یک قوطی از این وسایل بهداشتی بخر بعد دعوا هم می‌کنیم.

من: خوب من می‌تونم برات داد بزنم مشتری پیدا کنم. مردم بفهمن یک ایرانی و یک اسرائیلی با هم مغازه زدن کلی خرید می‌کنن.

دختر: من برات یکی رو میذارم توی پاکت. دیگه خریدی.

+90
رأی دهید
-8

mohsen_oslo - اسلو - نروژ
باحال بود
‌پنجشنبه 15 آبان 1393 - 14:18
payamak - منچستر - انگلستان
اسراییلی بنداز ،ایرانی‌ دستپاچه،فوری می‌خواد بهش قهوه بده
‌پنجشنبه 15 آبان 1393 - 14:29
rezanl - امستردام - هلند
مغازه یک ایرانی و اسرائیلی ?!!!!!!!
‌پنجشنبه 15 آبان 1393 - 14:55
خودتي - زمین - أسترالیان
اخری إیرانی بود داداشمون بهش گفت من داد میزنم تو فروش کن ؟$$$$$
‌پنجشنبه 15 آبان 1393 - 15:38
ukang - لندن - انگلستان
payamak ....خیلی‌ باحال گفتی‌ ولی‌، کلی‌ خندوندی ...
‌پنجشنبه 15 آبان 1393 - 19:23
paksan - آمریکا - آمریکا
خیلی قشنگ بود.
‌پنجشنبه 15 آبان 1393 - 21:24
Ali-dk - لونگبو - دانمارک
طرف می خواست مخ دختره را بزند رفته طرفش دستمال بدست اسرائیلها . شما خبر نگارید یا دختر باز ؟
جمعه 16 آبان 1393 - 00:48
اصحاب کهف - بروکسل - بلژیک
به این میگن یه گزارش ناب و خوش نوشته..خطابم به خانم ماهرخ نمیدونم چی چیه که هرازگاهی یکسری خزعبلات رو با انشایی سبک در مورد خودش و فلسفهءپیچیدهءبچه داریش!میذاره روی اینترنت،که این شق القمرش رو همه بدونن.اگر بخونن لااقل یادمیگیرن.
جمعه 16 آبان 1393 - 06:14
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.