'جنگ شد گفتند بمان ماندگار شدم'

بی بی سی :در چهار دهه گذشته، صدها هزار ایرانی به دلایل مختلف به غرب مهاجرت کرده‌اند. اما فضای "سیاست زده" روابط میان ایران و غرب برای انتقال تجربیات مدنی و اجتماعی میانمهاجران ایرانی و علاقمندان به فرهنگ غرب مجال چندانی به وجود نیاورده است. برنامه رادیویی چمدان به دنبال فراهم کردن فرصتی در این باره است. در "چمدان" هر هفته می‌پرسیم اگر روزی به ایران بازگردید، چه تحفه‌ای از "فصل غربت" به خانه خواهید آورد

 

گالری منظر رسولی در مرکز شهر بالتیمور قرار دارد؛ در نزدیکی بندر تاریخی این شهر.

این گالری نقاشی در طبقه دوم ساختمانی واقع شده که متعلق به یکی از معروف‌ترین بانک‌های آمریکا است. اغلب افراد برای انجام امور بانکی به داخل این ساختمان می‌آیند. اکثرا اتو کشیده و 'عصا قورت داده' قدم در ساختمان بانک می‌گذارند و کمتر انتظار دارند که در لابه لای چک و پول با تابلوهای نقاشی هم روبرو شوند.

"خیلی از کارمندان و مراجعان به این ساختمان می‌گویند این گالری فضای ساختمان را تلطیف کرده است. کارمندان در ساعت ناهار به گالری من می‌آیند و اغلب می‌گویند دیدن تابلوها روحیه‌ای دوباره به آنها می‌بخشد."

وقتی به مقابل گالری واترمارک رسیدم روبروی در ورودی به یک بوم سفید برخوردم که روی سه پایه قرار داده شده بود و پایین‌اش امضای 'منظر' دیده می‌شد. ابتدا به خودم گفتم 'چه ایده جالبی! نقاش پیش از کشیدن نقاشی بوم سفید را امضاء کرده و شاید بدین ترتیب دارد ما را به داخل گالری دعوت می‌کند'. اما کمی که دقت کردم دیدم، این یک بوم سفید خالی نیست. بلکه سفیدی بر روی آن نقاشی شده است.

"مجموعه سکوت جدیدترین اثر من است. بعد از چهار دهه روایت تصویری از ادراک و شهود، اکنون به سکوت رسیده‌ام. به یک سکوت صلح‌آمیز. برای نمایش این سکوت و صلح هم نمی‌توانم از رنگی به غیر از سفید استفاده کنم."

منظر رسولی حدود چهل سال پیش به آمریکا آمد. وقتی که تازه دوره دبیرستان را تمام کرده بود.

قرار بود بعد از تحصیل به ایران باز گردد اما با شروع جنگ عراق و ایران خانواده به او گفتند "فعلا بمان". او ماند؛ عاشق شد؛ ازدواج کرد و ماندگار شد.

"وقتی جنگ شروع شد، خانواده من هم مثل خیلی از جنوبی‌ها آواره شد. درس من تمام شده بود. قرار بود به ایران بازگردم و تدریس کنم."

تابلوهای منظر رسولی تعدادشان خیلی زیاد است. او در طول سالها ادراک و دریافت خود از زندگی را بر روی بوم ریخته است. اما یک چیز در اغلب تابلوهای او تکرار می‌شود؛ زنی جوان که به شما زل زده و گویی دارد درون شما را می‌خواند.

از او پرسیدم چرا این زن در آثار او همیشه یکسان است؛ سن و سال ندارد. گویی همیشه در اوج جوانی و طراوت است. چرا مسن نمی‌شود.


یکی از آثار قدیمی منظر رسولی که همزمان با دوران دانشگاه خلق شده است

"من شخصا آدم مشاهده‌گری هستم. معتقدم که در درون هر کس یک شاهد مشهود نشسته و دارد ما را نگاه می‌کند. این شاهد مشهود سن و سال ندارد. گذر زمان بر او اثری ندارد."

احتمالا کسانی که اهل نقاشی هستند و از نمادها و نشانگان آن آگاهند به جزئیات این تعبیر منظر بیشتر پی خواهند برد اما برای من که عینک روانکاوی و روانشناسی تنها دریچه آشنا برای شناخت هنر است، زنی که در تمامی تابلوهای منظر رسولی دیده می‌شود خود اوست که هنوز از 'شدت حادثه' بهت زده است. این زن همان دختر جوانی است که بدون دیدن جنگ "آواره" شده است. این همان دانشجوی تازه فارغ التحصیل شده‌ایست که موشک صدام ناغافل خورده وسط آرزوهایش؛ بی‌خانمانش کرده؛ وادارش کرده در اوج جوانی و ایام مخالفت با تقدیر به جبر تن در دهد.

شاید هم برای همین بود که تا نظرم را در مورد زن داخل تابلوها گفتم، ناچار شدیم مصاحبه را متوقف کنیم. خانم رسولی زمان نیاز داشت تا بغض‌اش را از سر میز صبحانه بردارد و به اتاقک کوچک انتهای گالری ببرد.

در این فرصت چند دقیقه‌ای به چیدمان سفره صبحانه بیشتر دقت کردم. ترمه، گردو، حلوا ارده، بادام، هندوانه، نان تافتون، فنجان کمر باریک، چای عطردار و از همه جالب‌تر، پنیر سفیدی که اطرافش را دانه‌های سیاه "بلوبری" گرفته بودند.

"وقتی داشتم سفره ترمه را روی میز می‌انداختم و بساط صبحانه را می‌چیدم به این فکر کردم که ترکیب پنیر و بلوبری چقدر خوب است. این دو، هم تضاد رنگ دارند و هم روایت‌گر قصه مهاجرت من‌اند. پنیر سفید که خیلی وطنی است و بلوبری بنفش و سیاه که در ایران نداریم و حتی نمی‌دانم آیا نامی در فارسی برایش داریم یا نه. این دقیقا من هستم. ترکیبی از وجود ایرانی‌ام که همیشه و هر لحظه با من است و تاریخ چهل سال زندگی در آمریکا که بخشی جدایی‌ناپذیر از من شده است."

از او پرسیدم اگر همین حالا به ایران بازگردد نخستین نقطه‌ای که دلش می‌خواهد ببیند کجاست؟

"خانه ای داشتیم در یک محله قدیمی دزفول به نام شاه رکن الدین. آنجا مقبره‌ای بود که معماری‌اش در مخیله‌ام مانده. اگر بازگردم دوست دارم به آنجا سری بزنم."

"چیزی که در چمدانم می‌گذارم همان چیزی است که در طول این سالها آموخته‌ام. این که چه طور به آرامش برسم. این همان سلوکی است که اکنون در قالب مجموعه تابلوهای سکوت دارم روی آن کار می‌کنم. یک سری تکنیک هنر درمانی و آرامش جستن از طریق هنر هم می‌دانم که اگر به ایران باز گردم دوست دارم آنها را در قالب کارگاه ارایه کنم."

بعد از گفتگو برای قدم زدن به کنار بندر رفتیم. منظر رسولی گفت که زندگی‌اش در این سالها مفهومی کوانتومی پیدا کرده؛ زمانش بی‌زمانی شده و مکانش بی‌مکانی. بالتیمور خانه دومش شده اما در این خانه دوم هر لحظه به یاد خانه اول هم هست.

این شاید همان قصه "بودن و نبودن" است که بسیاری از مهاجران در آن با منظر شریک‌اند.

+28
رأی دهید
-5

رقص پرواز - اروپا - اروپا
وقتی که سرنوشت رو پیشونی نوشت/ با تقدیری که هست دیگه چه میشه کرد....
جمعه 9 آبان 1393 - 12:10
kasra persia - لندن - انگلیس
بار الاها وطنم آرزوست
شنبه 10 آبان 1393 - 11:27
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.