گذشت از سوزش اسید به خاطر عشق مادرانه

پای سفره عقد که نشسته بود و می‌خواست سؤال عاقد را با «بله» پاسخ دهد گمان نمی‌کرد ثمره این ازدواج، ایستادن لبه پرتگاهی باشد که یک سوی آن نابودی و سوی دیگرش زندگی پر رنج و محنت باشد. دیری نپایید که این احساس بر او مستولی شد که نمی‌تواند به این خانه لرزان دل ببندد.
«معصومه عطایی» که لحظه‌های سیاه زندگی با همسرش را به بهای آرامش در کنار پسرش تحمل می‌کرد، کاسه صبرش لبریز شد و جدایی را بهترین راه حل دید اما این بهترین اتفاقی نبود که او گمان می‌کرد. رد پای سیاه آن زندگی همراهش بود تا اینکه شب بیست و سوم ماه رمضان سال 1389 قربانی همان زندگی شد.
روشنایی دیدگانش به یغما رفته بود و نمی‌توانست باور کند هدیه پدر شوهرش یک بطری اسید باشد اما بی‌مهری جای مهربانی را نگرفت و معصومه به جای درخواست اجرای حکم قصاص، بخشش را که با چشمان بی‌نور هم روشنایی‌اش را می‌دید انتخاب کرد. او دو روز قبل از اجرای قصاص، از گناه پدر همسر سابقش گذشت تا صدای نفس‌های پسرش «آرین» مرهمی ‌بر روح و جان زخمی‌اش باشد.

رد پای خاطرات تلخ


فروشنده مغازه لباس‌فروشی پدرم در شهرضا بودم و خانواده همسر سابقم که مشتری مغازه بودند برای خواستگاری به ‌خانه‌مان آمدند. بعد از آشنایی و اجرای مقدمات، مراسم عقد صورت گرفت. معصومه عطایی ادامه داد: مدت زیادی نگذشت که بحث و جدال‌هایمان شروع شد و به گمان اینکه وضعیت تغییر می‌کند  سال 81 عروسی کردیم اما نه تنها مشکلات پایان نگرفت بلکه شدت پیدا کرده بود و پاسخ هرگونه اعتراضم چیزی جز آزار و اذیت و کتک خوردن نبود.  پسرمان که به دنیا آمد تحملم بیشتر شد و با اینکه نامه‌های پزشکی قانونی، پدر و مادرم را مجاب کرده بود که از ادامه این زندگی منصرف شوم اما فکر می‌کردم می‌توانم در این زندگی دوام بیاورم تا اینکه کاسه صبرم لبریز شد و سال 87 از همسرم جدا شدم.

سوزش روح و جان


هیچ یک از اعضای خانواده همسر سابقم حتی خودش برای دیدن آرین علاقه‌ای نشان نمی‌دادند بجز پدرشوهر سابقم که با اصرار فراوان مرا مجاب می‌کرد آرین را به مکانی ببرم که او هم به آنجا بیاید و نوه‌اش را ببیند. مدت‌ها به این روال طی شد و هر بار که به دیدن آرین می‌آمد برای من و پسرم هدیه می‌گرفت تا اینکه شب بیست و سوم ماه رمضان سال 1389 در دریاچه زیتون بهارستان اصفهان قرار ملاقات گذاشتیم.
معصومه با یادآوری آن شب گفت: «آن شب بارها از من پرسید مطمئن هستی نمی‌خواهی دوباره به زندگی مشترک‌ات بازگردی و من هم هر بار با قاطعیت پاسخ منفی می‌دادم تا اینکه آرین خوابش گرفت و قرار شد به خانه بازگردیم. به تازگی تلفن همراه خریده بودم و او به من گفت برای گوشی جدیدت قاب هدیه گرفته‌ام. چند مرتبه هم به من گفت اگر خسته شده‌ای بایستم تا پیاده شویم و کمی ‌قدم بزنیم اما من که آرین در آغوشم به خواب رفته بود می‌گفتم نه هر چه زودتر به خانه برسیم بهتر است.
خودروی 206 را جلوی در خانه پدرم نگه داشت و به من  گفت: «آرین را بالا ببر و برگرد پایین تا هدیه‌ات را بدهم. من هم قبول کردم.»
معصومه آن صحنه‌ها را ‌ مرور می‌کند: «وقتی بازگشتم دیدم دو جعبه کادو را از صندوق عقب ماشین درآورده و شروع به باز کردن کاغذ کادوی آن کرده است. رو به من کرد و گفت چشمانت را ببند تا غافلگیر شوی و من هم که از قصد و نیت او بی‌خبر بودم چشمانم را بستم و چند لحظه بیشتر طول نکشید که احساس کردم صورتم بشدت می‌سوزد و پس از آن صدای جیغ لاستیک ماشین را شنیدم و فهمیدم فرار کرده است.  گمان می‌کردم به صورتم آب جوش پاشیده است، فریاد زنان وارد حیاط شدم و خانواده‌ام که با صدای فریادهای من از خواب بیدار شده بودند خود را به حیاط رساندند و وقتی متوجه تکه‌تکه شدن لباس و روسری‌ام شدند فهمیدند به صورتم اسید پاشیده شده است و به سرعت صورتم را با آب سرد شست‌وشو دادند و به بیمارستان شهرضا منتقل کردند، یک شب بستری بودم و بعد به بیمارستانی در اصفهان و سپس به تهران انتقال یافتم. بیش از سه ماه در بیمارستان‌های مختلف تهران بستری بودم و تقریباً در هر ماه عمل جراحی را تجربه کردم که این عمل‌ها هنوز هم ادامه دارد اما خبری از بهبودی و بینایی چشمانم نیست.»
صد درصد گردی صورت معصومه 32ساله، دست راستش از سر انگشتان تا آرنج و دست دیگر تا بازو دچار سوختگی شده است ضمن اینکه بینایی هر دو چشم خود را از دست داده و چشم راست به طور کامل تخلیه شده و چشم دیگر هم با وجود چندین عمل جراحی بینایی را بازنیافته است. وی تاکنون  28 مرتبه عمل جراحی داشته و یک دوره درمانی را در امریکا پشت‌سر گذاشته که باز هم بی‌نتیجه بوده است.


وحشت یک کودک


برای آرین سخت بود بپذیرد مادری که شب قبل در چشمانش خیره شده و در آغوش او به خواب رفته بود در عرض چند ساعت این همه تغییر کرده باشد و بانداژ صورتش اجازه ندهد بر آن دست بکشد و با او صحبت کند. هر چه اطرافیان می‌گفتند چیزی نشده و تا چند روز دیگر چهره مادرت را می‌بینی بهانه‌گیری‌های آرین پایان نمی‌گرفت تا اینکه از طریق شنیده‌ها و خبرها فهمید چه به روز مادرش آمده و چه کسی این بلا را بر سر او آورده است.
معصومه می‌گوید: روزهای پر محنتی بود، آرام کردن آرین و پاسخ دادن به سؤال‌های پی در پی او برایم سخت بود اما هیچ چیز به این اندازه آزارم نمی‌داد که خانواده همسر سابقم با خانه ما تماس می‌گرفتند تا رضایت من و خانواده‌ام را جلب کنند.
به هیچ عنوان نمی‌توانستم این بی مهری پدر شوهر سابقم را که به او اعتماد کرده بودم ببخشم. او فرصت نگاه کردن به چهره پسرم را از من گرفته بود و با وجود اینکه در طول زندگی محرم اسرارم بود و همیشه برای برطرف شدن مشکلات زندگی‌مان تلاش می‌کرد بزرگ‌ترین جفا را در حقم روا داشته بود و به این خاطر نمی‌توانستم جرم او را نادیده بگیرم تا اینکه اظهارات متناقض او در دادگاه به نتیجه‌ای جز اجرای حکم قصاص نرسید. وضعیت با همین فراز و فرود‌ها ادامه داشت تا اینکه خانواده همسر سابقم از من به دلیل پایان فرصت حضانت آرین شکایت کردند. سی‌ام شهریور ماه 93 پایان 7 سالگی آرین بود.  پدرش ازدواج کرده بود و از طرفی نمی‌توانستم آرین را به خانه‌ای بازگردانم که ازآن وحشت داشت. وقتی می‌دیدم کودک 7 ساله‌ام به فکر فرار از آن خانه افتاده است، نگران حس انتقامجویی‌اش شدم. آرین در مدت زمان کوتاه زندگی‌اش سه تنش اساسی را پشت‌سر گذاشته بود و نمی‌خواستم آزار بیشتری ببیند. از طرفی هم نمی‌توانستم این همه نامهربانی را ببخشم و رضایت دهم.
  کمی‌فکر کردم و به این نتیجه رسیدم از دست دادن بینایی در 26سالگی به بهای داشتن فرزند می‌ارزد و همین که با بودن در کنار او احساس آرامش کنم برای من صدها برابر ارزشمندتر از این است که یک مجرم در 71 سالگی قصاص شود. مهر و احساس ناب مادری بر بی‌رحمی‌ها غلبه کرد و معصومه عطایی هفتم مهرماه 93 در محضر 141 تهران نسبت به بخشش حکم قصاص پدر همسر سابقش اعلام رضایت کرد و تنها چیزی که هنور هم او را می‌آزارد این است که به عنوان یک شهروند مورد خشونت قرار گرفته و هیچ حمایتی از او نشده است. وضعیت درمانی  سختی را گذرانده و باید تا سال‌های سال پیش رو داشته باشد؛ شرایطی که هر روز امید به زندگی را برایش کمرنگ می‌کند.

+62
رأی دهید
-4

Imod.barbekan - منامه - بحرین
ما عمل می‌کنیم، حرف نمی‌زنیم. .. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دهیم؛ شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم !!!!!! این بود مقام انسانیت خمینی نجس و کفتار پیر برای مردم ایران به ارمغان آورد؟؟؟؟
‌پنجشنبه 10 مهر 1393 - 14:58
greentree - تهران - ایران
این پدر شوهر یا هر اسید پاش دیگه را باید ببرند بالای دار بدونه هیچ ترحمی ،
‌پنجشنبه 10 مهر 1393 - 17:12
paksan - آمریکا - آمریکا
احمق. اگر اینها قصاص بشوند دیگه کسی جرات اینکار رو نمیکنه .تقریباً اینها مطمئن شدند که میشه رضایت گرفت . احمقی این زنها اینه که رحم میکنند در حالی که طرف مقابل رحم نکرده و باید قصاص میکردید. قوه قضائیه فاسد کشور هم داره دامن میزنه به این نوع حملات و ناقص کردن مردم کشور. اگر کسی با ماشین به کسی بزنه و معیوبش کنه باید طرف دیه بده و اگر هم نداشته باشه باید بره زندان ولی توجه کنید که در تصادف رانندگی طرف بدون قصد اینکار رو انجام میده ولی در اسید پاشی طرف با قصد و برنامه اینکار رو میکنه که این خودش در حد تفاوت قتل و تصادف هستش و این مثل اینه که کسی بخواد کسی رو بکشه و نتونسته باشه
‌پنجشنبه 10 مهر 1393 - 18:02
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.