روزی یک صفحه شاهنامه، یک سوم تخفیف اجاره اتاق!

20سال بعد/ سال 91 / همان خانه

رضا کاظمی

در رشت درس می خواندم، با دوستی خانه/ اتاق کرایه کرده بودیم.
صاحبخانه - که امیدوارم هنوز در قید حیات باشد و سلامت، و اگر نباشد، روح ش قرین آرامش - پیرمردی بود بسیار اهل فرهنگ و مطالعه. وقتی دید داریم سر اجاره خانه باش چانه می زنیم، و بعد وقتی که پرسید و فهمید هر دو به شدت علاقه مند ادبیات و کتابیم، گفت: "اصلن شما یک سوم اجاره را ندهید، در عوض هر غروب بیایید برایم یک صفحه شاهنامه بخوانید."

عالی بود، هم خودش، هم خانه اش، هم رشت و حال و هوایش...
 

+248
رأی دهید
-0

majid reza - ملبورن - استرالیا
یک کلام ...... آفرین و درود
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 04:11
بی خیال - کرمان - ایران
الان علم و ادب در ایران رو به فنا است
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 09:48
martinT - هایدلبرگ - آلمان
درود بر همهٔ وطن پرستان عزیز
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 08:18
nassau - مالاگا - اسپانیا
درد بر شما و روحت شاد اگر نیستی‌ . ایران آدمهای مثل این بزرگ مرد واقعا کم داره.
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 08:40
perser68 - آلمان - آلمان
یه روز مادرم برام تعریف کرد شاید برای دوستان ‍شنیدنش جالب باشه!. ساله۸۷یه آقائی زنگه منزلو زد و از مادرم خواست که جلوی در کوچه بیاد. وقتی بامادرم روبرو شد بعده کمی صحبتو احوالپرسی از پدرم صدهزار تومن پول به شکله یه بسته اسکناس به مادرم داد. مسلماً تعجبه مادرمو برانگیخت و ازش پرسید چرا؟آقایه غریبه که من هم هنوز نمیشناسمش تعریف کرد یک روز قبل از انقلاب موقعی که از مدرسه راهنمائیه نزدیکه منزله ما رد میشد درست جلوی دروازه منزل ما یه اسکناسه ده تومنی پیدا کرد و گرفتو رفت و با همون ده تومن چنتا از چاله چوله هاشو پر کرد،به دانشگاه رفت و معلم شد،البته نه با اون ده تومنه شاهنشاهی که قدرشو ندونستیم و فکر کردیم خمینیه شارلاتان اگه بیاد برامون تخمه دو زرده میگذاره!!!اصلاً معلوم نبود اون ده تومن ماله کی بود و اتفاقی جلوی دره منزله ما افتاده بود! اما یه چنین کسایی هم داریم که خوش حسابن! و مادره ما هم بدش نیومد از این صد هزار تومن، اما چیزی که برای من جالبه هنوز بدونم اینه که ارزشه اون ده تومنه اون دورانه طاغوتی چقدر بود؟
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 09:09
perser68 - آلمان - آلمان
اون دوران با ده تومن چند کیلو گوشت میشد خرید؟ چند تا خودکار بیک؟ چند متر زمین؟چند تا نوشابه کوکاکولا؟چند جفت کفش؟چند ماه میشد مجله جوانان خرید؟ من عاشقه عکسای رنگیه وسطه مجله جوانان بودم ;-). یادمه مرغه ماشینی که میخریدیم بعده چند ساعت که تو حیاط میموند تخم هم میگذاشت! حالا با اون ده تومن اون دوران چند تا تخمه مرغ میشد خرید؟ فدای آقا شما که نگرانه مرغو تخمه مرغ نیستی! فکر نمیکنم اهلو عیال شبا گرسنه بخوابن!!! امیدوارم که گذرتون از پلاستیکو چوبو سنگ آبادی ها نگذره! یه زمانی چندتا حلبی آباد داشتیم و به خاطرش اون طاعونه پنجاهو هفتو راه انداختیم و طلبه کاخ کردیم،حالا حلبشو هم پیدا نمیکنیم! شما که کسالتی در این باب ندارید ;-) جداً فرح امروز وقتی به این مملکت نگاه میکنه چی با خودش فکر میکنه؟ چی بودیمو چی شدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 09:23
southern star - سیدنی - استرالیا
خب میرفتی روزی سه صفحه میخوندی براش که دیگه اصلاً اجاره ندی!
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 10:17
حسین امیررحمت - تهران - ایران
اینترنت پدیده غریبی است . غافلگیرت میکند . آقای رضا کاظمی ، جلوی خانه قدیمی ما در رشت عکس گرفته و از خاطرات خوبش با پدر من گفته است . حکایت جالبی است . پدر من یک سوم اجاره خانه را تخفیف داده و در مقابل از او خواسته است شبی یک صفحه شاهنامه برایش بخواند ! پدر ، ارباب بود و هرچند اصلاحات ارضی زمینش زد . همچنان اربابی رفتار میکرد . خانه ما حالا دیگر سر جایش نیست . پیرمرد ، دیگر زنده نیست . هر دو رفتند و حسرت بجا گذاشتند . خانه ، خراب شد و جایش یک ساختمان چهار طبقه بالا رفت . اسمش را گذاشته اند ساختمان زربین . نام درختی در سرزمین پدری که او بسیار دوستش داشت . خوشحالم که از شهر و خانه ما و از پدر من خاطره خوبی داشته اید .. مادرم یک قاب عکس خطاطی داشت . نوشته بود : با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام ، میدانم که یکی از مستاجرانش که معمولا دانشجو بودند ، موقع تخلیه خانه و خداحافظی ، به یادگار به او داده بود . باید هنوز یک گوشه ای توی وسائل خانه مادر ، باقی مانده باشد . شما هم خطاطی میکنید . نکند کار شما است آن دست نوشته ؟
‌پنجشنبه 27 شهريور 1393 - 20:34
biparva-jan - تهران - ایران
در اوردن اون ده تومن هم در اون دوران سخت بوده perser. اینطور نیست که بگی اگه رژیم تغییر نمیکرد امروز 10 تومن همون 10 تومن بود.
جمعه 28 شهريور 1393 - 05:39
rotlina - ویسبادن - آلمان
ممنون. و این که نتوانستم جواب ایشون رو در سایت بدم. در صورت امکان برای شما، این کامنت رو براشون ارسال کنید. زنده باشید. ............................................. با سلام به همه ی شما دوستان، خاصه آقای امیر رحمت عزیز.. بله، آن تابلو هم یادگاری و تشکر کوچکی از من برای برای زنده یاد پدر شما، و مادر محترم و روانشادتون بود،.. و آن قدر محترم بودند که بیست سال قبل قصد دیدار کنم / که در اصل برای دیداری دوباره از شهری که در ان 4 سال درس خوانده بودم و زنده گی کرده بودمم، و دیدار از خانه ای که دو سال ش را اجاره نشین مهر و صفای صاحبان ش بودم؛ به رشت بروم، و چون صبح زود بود ترسیدم - اگر خانه باشند، هرکه اصلن - زنگ بزنم و بیدارشان کنم. چون بسیار دوست داشتم داخل را هم ببینم.. و متاسفانه همون طور که در عکس می بینید خبری از گل یاس سپید بزرگ سر در حیاط نیست، که کلی باعث لذت روحی م می شد.. یاد هر دو زنده، که بی اغراق شبیه شان کم دیدم...// آرزوی سلامت و شادابی برای شما دارم آقای دکتر حسین امیر رحمت ( یادم هست پدر محترم تون شمارو دکتر خطاب می کردند ) زنده باشید رضا کاظمی/ شاعر - نویسنده
شنبه 29 شهريور 1393 - 08:38
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.