مرد و مرگ

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...

اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...

مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

+87
رأی دهید
-1

احمد-ایرانی - بیرجند - ایران
یه واقعیت محض.انسان با این قدرت عقل واختیاری که خدای مهربون بهش داده هر مشکلی رو میتونه حل بکنه الا مرگ رو که وقتی موعدش فرا برسه باید تسلیمش بشیم امیدوارم بتونیم با اخلاق و رفتارخوبمون ،کمک به همنوع و کارای خیر تو اون دنیا هم عاقبت به خیر باشیم
‌سه شنبه 1 بهمن 1392 - 13:01
naslesookhteh - تهران - ایران
این مرد جنتی خودمون نبوده؟؟؟!!!
‌سه شنبه 1 بهمن 1392 - 14:57
*Fanoos* - ایران - ایران
احمد-ایرانی - بیرجند - ایران با کامنت زیبایی که نوشتی کاملا موافقم ..naslesookhteh - تهران - ایران احتمالش خیلی زیاده که خود ِ خودش باشه دی:
‌سه شنبه 1 بهمن 1392 - 23:09
zooom - تهران - ایران
naslesookhteh تهران باحال بود کلی لایک
جمعه 4 بهمن 1392 - 04:53
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.