زندگینامه صدام حسین به همراه عکس

1- سال های کودکی
صدام حسین سرانجام دستگیر شد.

در همان شهری به دام افتاد که همه حدس زده بودند: در تکریت. دفتر سرنوشت او اینجا باز شد، در اینجا ورق خورد و شاید در همین جا بسته شود.

او یک بار 66 سال پیش در نزدیکی همین شهر از بطن مادر چشم به جهان گشوده بود. و این بار با ریش انبوه و موی پریشان از عمق حفره ای تنگ و تاریک سر بیرون آورد. در هیئت پیرمردی ناتوان، دستها را بالا گرفت و با صدایی خسته و خفه گفت: "من صدام حسین هستم. رئیس جمهور عراق." این بار چشمانش خالی و نگاهش بی فروغ بود.

اما تکریت کجاست؟ این شهر آرام و غبارآلود در شمال غربی عراق. بر کناره دجله. در دامنه جنوبی کوهپایه های کردستان. تکریت هیچ ندارد، مگر یک سابقه پرافتخار. در سال ۱۱۳۸ صلاح الدین ایوبی در این شهر به دنیا آمده است. سردار گمنام و کردتباری که سلطان مصر شد و بیت المقدس، قبله اول مسلمانان را از دست مسیحیان رهایی داد.
با اینکه تکریت به کردستان نزدیک است، اما از حدود دو قرن پیش قبایل عرب در آن سکنا گزیدند، که ویژگی اصلی آنها تعصبات عشیره ای و ضدیت شدیدشان با فرماندهان ترک و قبایل کرد بود.

مبارزه در راه استقلال

در نیمه اول قرن بیستم که جنبش آزادیخواهی در عراق قدرت گرفت، مبارزه با استعمار در سه محور اصلی جریان یافت که کمابیش مستقل از یکدیگر فعالیت داشتند.
در جنوب، در شهرهای عتبات، علمای ایرانی تبار شیعه پرچمدار مبارزه بودند. در بغداد و شهرهای مرکزی جلگه بین النهرین لیبرال ها، دمکراتها و کمونیست ها فعال بودند. در شمال غربی عراق، به ویژه در مناطق نزدیک مرز سوریه پان عربیست ها قدرت گرفتند و تکریت یکی از پایگاه های آنها به شمار می رفت.

ناسیونالیست های عراق که به خاطر وابستگی کشورشان به استعمار، از دنیای عرب جدا افتاده بودند، به نظریات رومانتیک پان عربیستی گرایش داشتند.

صدام کودک

صدام حسین در آوریل ۱۹۳۷ در یک روستای فقیر و محنت زده به نام عوجه به دنیا آمد. در خانواده ای که گفته می شود خشونت بدوی در آن حرف آخر را می زد و تعصب قبیله ای تا اندرونی خانه ها نفوذ داشت. سرنوشت فردی صدام زندگی او را دشوارتر می کرد.

پدر صدام پیش از به دنیا آمدن او کشته و یا به نحوی ناپدید شده بود. مادر به همسری مردی دیگر درآمد. سرنوشت صدام تا ده سالگی به دست ناپدری خشن و پدربزرگ نامهربانش افتاده بود. آنها جز به زبان شلاق و کتک با او سخن نمی گفتند.

او به سان بچه ای سرراهی و بی پناه بار آمد، فرزندی ناخواسته که خانواده از وجود او شرم داشت. از همه اذیت و آزار می دید. هیچ همبازی ای نداشت. بچه های هم سن و سال این پسربچه یتیم و فقیر را تحقیر و تمسخر می کردند. از این حقارت بی کران باید یک نکته را خوب آموخته باشد: در زندگی هرگز نباید ضعیف بود.

خانواده مادر نه تنها کمترین عطوفت و مهربانی را از پسرک دریغ می داشت، بلکه او را برای کسب روزی هم زیر فشار می گذاشت. ناپدری او را به زور دگنک به شبانی می فرستاد. پدربزرگ او را وا می داشت که در ایستگاه قطار تکریت، بر سر راه آهن بغداد به موصل، هندوانه بفروشد.

پسرک با زخمهای بیشمارش بزرگ می شد و حس کینه جویی و انتقام گیری در نهاد او شعله می کشید. او در نهان به قهرمان قومش فکر می کرد: به سردار صلاح الدین که با فتوحات بیشمارش پوزه دشمنان را به خاک مالید و امت عرب را متحد کرد.

صدام را در ده سالگی از تکریت به بغداد فرستادند. به نزد دایی اش، خیرالله طلفاح. یک افسر اخراجی که به خاطر گرایش های ناسیونالیستی افراطی از ارتش طرد شده بود. او را باید پدر معنوی صدام دانست. او بود که مغز این «بچه خیابان» را با افکار ناسیونالیستی شستشو داد. به او آموخت که «نژاد عرب» از هر قوم و ملتی بالاتر است. عرب بودن، آنچنان که پسرک شنیده بود، زشت نیست، بلکه مایه غرور و مباهات است. و دایی نزدیک ترین راه را به سوی قدرت و سلطه جویی نشان داد: مبارزه سیاسی.

بعث، ندای رستاخیز عرب

در این روزگار «حزب بعث سوسیالیست عرب» بیش از هر جریان دیگری ایده ناسیونالیسم عرب را در عراق نمایندگی می کرد. صدام هنوز بیست سال نداشت که به این حزب پیوست. گرایش حزب به کاربرد زور در پیشبرد مقاصد سیاسی، بی گمان با طبع خشونت گرای او سازگار بود. او پیرو وفادار حزب شد: برای حزب اعلامیه پخش می کرد، عربده می کشید و با مخالفان راست و چپ گلاویز می شد.
حزب خانه واقعی او گشت. جایگزین خانواده ای شد که او از آن محروم مانده بود. حزب برای نخستین بار در زندگی اندوهبارش مزه پیروزی را به او چشاند. لذت غلبه بر دیگران را. حزب بر غرور جریحه دار او مرهم پاشید. او اینک برای ضعف شخصیت خود پوششی درخور یافته بود: قدرت سیاسی.

2- طعم قدرت

صدام در ده سالگی به بغداد رسید و برای نخستین بار در زندگی بر نیمکت کلاس نشست. در مدرسه کمترین علاقه ای به درس و مشق نداشت، اما تیزهوشی او زبانزد همگان بود.

بیشتر وقت او در کوچه و خیابان به شیطنت و شرارت می گذشت. مرتب به زورخانه می رفت و ورزش می کرد. در بیست سالگی اندام ورزیده و سیمای جذابی پیدا کرده بود.
او می رفت که با شرارت ها و قلدری هایش در میان لاتهای بغداد به عنوان یک «شقاوه» برای خود جایی باز کند. این یک تیپ آشنای عراقی است که می توان آن را جاهل یا بزن بهادر خواند.

 

شقاوه آدم گردن کلفتی است که به خاطر زور بازویش خود را برتر از دیگران می شمارد. یک شقاوه گردن نهادن به قانون یا اخلاق را دون شأن خود می داند و در زندگی اجتماعی به چیزی جز زور و قدرت باور ندارد. به نظر یک شقاوه، در زندگی حق با اقویاست، و ضعیفان همیشه نابود می شوند.

در این دوران عراق کانون نا آرامی های اجتماعی و تلاطمات سیاسی بود. نارضایتی از نظام حکومتی تمام لایه های اجتماعی را فرا گرفته بود. چهل سال قدرت خودکامه دربار هاشمی خشم و نفرت بیشتر مردم را برانگیخته بود.

عراق نخستین کشور عربی بود که در سال ۱۹۳۲ رسما به استقلال دست یافت، اما در اصل همچنان در بند استعمار غرب بود. فیصل دوم پادشاه جوان و کم تجربه در رهبری کشور هیچ نقشی نداشت. زمام امور در دست نوری سعید بود، سیاستمدار کهنه کار و وابسته به انگلستان.

در عراق آن روز جز لایه کوچکی از زمین داران و ثروتمندان وابسته به دربار کسی به بقای نظام سلطنتی علاقه مند نبود. هریک از بخش های جامعه و نیروها و جناح های گوناگون کشور برای دشمنی خود با نظام پادشاهی دلایلی داشتند.
شیعیان که اکثریت جامعه را تشکیل می دادند، حاکمیت را نماینده اقلیت سنی مذهب می دانستند که به زور بیگانگان بر اریکه قدرت نشسته بود و بر آنها تبعیض روا می داشت. آنها در صحنه سیاسی نقش برجسته ای نداشتند، اما از هر فرصتی برای ابراز مخالفت خود با رژیم استفاده می کردند.
کردها که مبارزه آنها برای دستیابی به خودمختاری بارها با خشونت سرکوب شده بود، آماده طغیان و شورش بودند.
چپ گرایان، که از دیرباز با سرکوب شدید روبرو بودند، راه رهایی عراق را تنها در یک انقلاب قهرآمیز می دیدند که به رژیم وابسته خاتمه دهد.
ملی گرایان دربار هاشمی را میراث خوار استعمار انگلستان می دانستند. به نظر آنها حاکمیت عراق به جای پیروی از یک سیاست مستقل در دفاع از منافع ملی عراق و کیان قومی اعراب، از رهنمودهای استعمارگران بیگانه پیروی می کند. آنها به ویژه در میان افسران ارتش از نفوذ قابل توجهی برخوردار بودند. ملی گرایان عراق به ناسیونالیست های عرب در سایر کشورها چشم داشتند، به ویژه در مصر.

رشد ناسیونالیسم عرب

کودتای نظامی «افسران آزاد» به رهبری جمال عبدالناصر در مصر به تلاش های انقلابیون عراق نیروی تازه ای بخشید. ناصر و همرزمانش در ژوئیه ۱۹۵۲ موفق شده بودند با گروهی کوچک اما مصمم از افسران انقلابی، به نظام دیرپای پادشاهی پایان دهند.

در عراق تمام لایه های جامعه، به ویژه جوانان، با شور و امید تازه ای به مبارزه سیاسی روی آوردند. در بغداد و شهرهای بزرگ بیشتر جوانان به احزاب چپ یا ملی گرا می پیوستند.

پس از جنگ جهانی دوم صلاح بیطار و میشل عفلق، دو روشنفکر ناراضی، حزب بعث را در سوریه تأسیس کردند. مرام سیاسی حزب بر پایه شووینیسم عربی شکل گرفته بود، با گرایش های شدید ضدیهودی و ضدایرانی.
پایه گذاران حزب بعث نقش اسلام را به عنوان بخشی از میراث عرب نفی می کردند. آنها ریشه فرهنگ اقوام عرب را نه به دین اسلام، بلکه تا تمدن های باستانی بین النهرین، دوران سومر و آشور و بابل عقب می بردند. به همین خاطر آموزش آنها برای اعراب غیرمسلمان پرکشش بود.

حزب بعث شاخه عراق جریان کوچکی بود که در سال ۱۹۵۲ پا گرفت. گفته می شود که در سال ۱۹۵۷، یعنی زمانی که صدام حسین به آن پیوست، این حزب در سراسر عراق حداکثر هزار عضو داشته است. حزب برای جبران ضعف نیروی خود، به عملیات ضربتی و شیوه های توطئه آمیز گرایش داشت.

با این ویژگی ها حزب بستر مناسبی بود برای عناصر نا آرام و جاه طلب. صدام حسین یکباره شیفته حزب شد و آهسته به سوی بازوی ضربتی حزب، یعنی شاخه انتظامات آن، خیز برداشت.

3- در مکتب توطئه

                                                                                                   .
عراق در آستانه انقلاب ۱۹۵۸ در کوران تحولات سیاسى مى سوخت. لایه هاى گوناگون جامعه به جنبش اعتراض به حاکمیت پیوسته بودند. دربار هاشمى دیگر هیچ پایگاهى در میان مردم نداشت و نارضایتى تمام سطوح ناهمگون جامعه را فرا گرفته بود.

قیام "افسران آزاد" به رهبرى محمد نجیب و جمال عبدالناصر در مصر، سراسر دنیاى عرب را به لرزه انداخت. ملى گرایان مصرى در ژوئیه ۱۹۵۲ به نظام پادشاهى وابسته خاتمه دادند و در سال ۱۹۵۶ با ملى کردن کانال سوئز افسانه شکست ناپذیرى استعمار را درهم شکستند.

جنبش آنها الگویى شد براى احیاى غرور و هویت ملى توده هاى عرب که طى سده هاى طولانى زیر سیطره بیگانگان لگدمال گشته بود.

ناسیونالیست هاى عراق، که اینک از پیکار مبارزان مصرى شور و نیروى تازه اى گرفته بودند، دربار هاشمى را میراث خوار استعمار انگلستان مى دانستند.

شیعیان که از دیرباز از تبعیضات سیاسى و اجتماعى رنج مى بردند، به مبارزه فعال روى آورده و عمدتا به سازمان هاى چپ گرا پیوسته بودند.

چپ گرایان که زیر سرکوب شدید قرار داشتند، انقلاب قهرآمیز را تنها راه چیرگى بر استبداد سلطنتى مى دانستند.
کردها در شمال، بار دیگر سر به طغیان برداشته بودند و رهبر آنها ملا مصطفى بارزانى از تبعیدگاهش در "اتحاد شوروى" مبارزات آنها را برای دستیابی به خودمختاری هدایت مى کرد.

حزب بعث سوسیالیستی عرب (رستاخیز ملت عرب)، که هنوز حضور قابل توجهى در جامعه نداشت، در منتها الیه نیروهاى پان عربیست جاى داشت.

براى حزب بعث عنصر ملیت عرب بر هرچیزى تقدم داشت. پایه گذاران این حزب اهمیت میراث اسلامى را در فرهنگ عرب انکار مى کردند و اعتقاد داشتند که مردم بین النهرین پیش از آنکه عراقى و مسلمان باشند، عرب هستند. آنها گذشته عراق را از آغاز اسلام دورتر مى بردند و آن را به تمدن هاى سومر و آشور و بابل پیوند مى زدند.

همین دیدگاه بود که برخى از روشنفکران پیرو اقلیت آشورى – کلدانى را به عقاید آنها جلب کرد.
صدام حسین نیز مانند دهها جوان تندروى احساساتى به این حزب روى آورده بود. او از بیست سالگى خود را سراپا وقف پیشبرد مرام حزبش کرده بود.

صدام جوان در کوى و برزن براى حزب اعلامیه پخش مى کرد، روزنامه مى فروخت و به طور خستگى ناپذیر براى آرمان حزب، یعنى تشکیل "امت واحد عرب" دوندگی مى کرد. او به زودى از اعضای کادر فعال حزب شد و بیشتر اوقاتش در بغداد به شرکت در میتینگ ها و جلسات حزبى مى گذشت. مبارزه سیاسى براى او از درگیرى دایمى با مخالفان سیاسى جدا نبود. مخالفان را "خائن" مى خواند، به آنها فحش مى داد، تهدیدشان مى کرد، و از آنجا که زور بازویى به هم زده بود، با آنها دست به گریبان مى شد.

در ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸ سرانجام یک گروه شانزده نفرى از ارتشیان ناسیونالیست که خود را به پیروى از الگوى قیام مصر "افسران آزاد" مى خواندند، به نظام سلطنتى در عراق خاتمه دادند. بیشتر افراد خاندان سلطنتى به همراه نخست وزیر مقتدر وقت، نورى السعید، به طرز فجیعى به قتل رسیدند.

در عراق یک "شوراى فرماندهى انقلاب" به رهبرى ژنرال عبدالکریم قاسم قدرت را به دست گرفت. دولت انقلابى، دست کم در آغاز کار، وفادارى خود را به آزادى هاى دمکراتیک اعلام کرد.

فعالیت حزبى و سندیکایى رونق گرفت. نیروى سیاسى عظیمى به میدان مبارزه پا گذاشت.
پس از پیروزى قیام، دولت چپ گراى قاسم در برابر انبوهى از نیازها و خواسته هاى اجتماعى قرار گرفت: فقر و محرومیت شدید مردم، نابسامانى عمیق اجتماعى و سیاسى، بیسوادى و عقب ماندگى فرهنگى و از همه مهمتر مالکیت بزرگ ارضى.

پس از انقلاب، اکثریت بزرگ عراقى ها به تحولات واقعى و بهبود شرایط زندگى خود امیدوار شده بودند. به نظر مى رسید که سرانجام دوران به ثمر رسیدن آرزوهای دیرین فرا رسیده است. با وجود این مشکلات واقعى، شعارهاى ذهنى و احساساتى حزب بعث در میان توده های مردم خریدارى نداشت.

عناصر افراطى حزب مانند صدام حسین رفته رفته به این نتیجه رسیدند که با مبارزه سیاسى آرام و تبلیغ مسالمت جویانه نمى توان به هدف اصلى حزب، یعنى کسب هرچه سریعتر قدرت سیاسى، دست یافت. آنها بر آن شدند که ضعف حزب و نفوذ ناچیز آن را با اقدامات ضربتى و عملیات توطئه گرانه جبران کنند.

صدام حسین به زودى مهارت بى نظیر خود را در سازماندهى باندهاى ضربت نشان داد. او نخست موافقت رهبرى حزب را با تشکیل یک بازوى ضربتى برای انجام عملیات مخفیانه علیه دشمنان حزب جلب نمود و سپس فعالیت عضوگیرى را شروع کرد. او خود با عده بیشمارى از بزن بهادرهای پایتخت ارتباط داشت. از سوى حزب به آنها پول و مقام داد و از آنها خواست که نیروى شرارت و خرابکارى خود را در راه حزب به کار اندازند.

بدین ترتیب دسته هاى چماقدار بعثى جولان خشونت بار خود را در خیابان هاى بغداد آغاز کردند. آنها خودسرانه "خائنان" را شناسایى و مجازات مى کردند. با زنجیر و دشنه و چماق به گروه ها و چهره هاى سیاسی مخالف حمله مى بردند. تجمعات سیاسى و فرهنگى را به هم مى ریختند. به دفاتر روزنامه ها و سازمان هاى سیاسى هجوم مى بردند. اعلامیه و پوستر گروه هاى سیاسى را پاره مى کردند. دکه روزنامه فروش ها را به آتش مى کشیدند و...

یک سالى پس از انقلاب، صدام حسین از میدان مبارزه به پشت صحنه نقل مکان کرده بود. رهبران جاه طلب حزب تشکیلات مخفی را یکسره به دست او سپرده بودند و او خود را براى یک ضربه کارى آماده مى کرد.

4- طراح ترور                                               

                                                                                                                       
میدان عبدالکریم قاسم
محل ترور عبدالکریم قاسم در خیابان الرشید بغداد که پس از سقوط حکومت صدام میدان عبدالکریم قاسم نام گرفته است
قیام ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸ یک عملیات موفق نظامی بود که به حاکمیت سی ساله دربار هاشمی در عراق خاتمه داد. قیام افسران آزاد با استقبال لایه های گوناگون اجتماعی و پشتیبانی گسترده نیروهای سیاسی روبرو گشت.

اما شور و شعف پیروزی زمان درازی نپائید. در اندک مدتی نفاق و دشمنی در همه جا بالا گرفت. اختلاف درونی مانند خطی سرخ از میان تمام ارکان جامعه می گذشت: ارتش، گروه های سیاسی، طبقات اجتماعی و... نیروهای سیاسی به دو اردوگاه بزرگ تقسیم شده بودند: جبهه های قومی و میهنی.

گرایش قومی (ملی) که حزب بعث را نیز در بر می گرفت، اعتقاد داشت که عراق بخشی از امت یگانه عرب است و باید هر چه زودتر با سایر واحدهای این مجموعه پیوند بخورد. اولین قدم عبارت بود از اتحاد با مصر، که در آن جمال عبدالناصر پرچم ناسیونالیسم عرب را به اهتزاز در آورده بود؛ و بعد با سوریه، که در آن ملی گرایان بعثی به قدرت رسیده بودند.

ملی گرایان، در برداشت تنگ و بسته خود از ملت عرب، طیف بزرگی از مردم عراق را نادیده می گرفتند. کردها، یعنی حدود یک سوم اهالی کشور عرب نبودند؛ و شیعیان، یعنی اکثریت مردم عراق، پایگاه نفوذ دولت های ایرانی به شمار می رفتند!

در برابر جبهه ملی گرایان، جبهه ای از نیروهای چپ شکل گرفت که خود را میهن پرست (وطنی) می خواند. بیشتر شیعیان و کردها به این جبهه گرایش داشتند. آنها در برابر عنصر عربیت (العروبه)، بر خود ویژگی های جامعه عراق تکیه می کردند، که تنوع ملی و مذهبی از مشخصات آن بود. به نظر آنها عنصر عربی تنها یکی از مؤتلفه های «هویت عراقی» بود.

شیعیان از دیرباز به پان عربیسم بدگمان بودند. آنها به تجربه دریافته بودند که تقویت عنصر عربی و هرگونه نزدیکی عراق با کشورهای عربی، که همه سنی مذهب بودند، با فشار بر آنها همراه بوده است.

حزب کمونیست عراق نیرومندترین بازوی نیروهای میهنی بود. این حزب که در سال ۱۹۳۴ تأسیس شده بود، در دوران پادشاهی همواره زیر پیگرد و سرکوب شدید قرار داشت. با پیروزی قیام افسران، حزب کمونیست به مبارزه سیاسی علنی روی آورد و در مدتی اندک نیروی فراوانی کسب کرد. حزب در میان افراد روشنفکر و تحصیلکرده، سندیکاهای کارگری، اتحادیه های صنفی و سازمان های دانشجویی، نفوذ بی سابقه ای به هم زد.

مهمترین قدرت نمایی حزب راه پیمایی بزرگی بود در اول ماه مه سال ۱۹۵۹. به مناسبت روز جهانی کارگر، جمعیت انبوهی در خیابان های بغداد، زیر پرچم های سرخ و تصاویر مارکس و لنین و استالین سرود خواندند و شعار دادند. شامگاه آن روز در عراق همه می دانستند که این حزب به بزرگترین نیروی سیاسی کشور و مهم ترین حزب کمونیست خاورمیانه مبدل شده است. خود حزب که از قدرت بی سابقه خود غافلگیر شده بود، چند روز بعد در نشست ویژه ای در روز پنجم ماه مه به این نتیجه رسید که قادر است بی درنگ در عراق حاکمیت سیاسی را به دست گیرد، اما به دلایل سیاسی از این کار صرف نظر می کند و همچنان به حمایت تاکتیکی از دولت عبدالکریم قاسم ادامه می دهد.

صدام حسین و رفقای متعصب او در حزب بعث از روند رویدادها سخت ناراضی بودند. از نظر آنها قاسم به «اهداف انقلاب و آرمان ملت عرب» خیانت کرده بود. به خاطر عدم قاطعیت او بود که کمونیست ها در همه جا نفوذ کرده و آشکارا از «برتری اهداف بین المللی بر منافع ملی» سخن می گفتند.

صدام طرح ترور قاسم را در حزب مطرح کرد و برای اجرای آن یک دسته مسلح تشکیل داد.
روز هفتم اکتبر ۱۹۵۹ قاسم برای شرکت در مهمانی سفارت آلمان شرقی از اقامتگاه همیشگی خود در «وزارت دفاع» بیرون آمد. هنگامی که شورلت بزرگ و سفید او از خیابان الرشید می گذشت، چند جوان مسلح از کوچه ای به خیابان ریختند، ماشین «زعیم» را به رگبار بستند، و از کوچه روبرو پا به فرار گذاشتند. نگهبان قاسم در جا کشته شد، و خود او غرق در خون به کف ماشین افتاد. او هشت هفته بعد به سلامت از بیمارستان مرخص شد.

در دوران زمامداری صدام حسین از این ماجرا افسانه ای حماسی ساخته شد که سی سال تمام در اشعار و داستان ها و فیلم های بیشمار تکرار گشت:

صدام مغز متفکر این «عملیات قهرمانانه» بود که با «درایت و شجاعت» آن را هدایت کرد. او پیشاپیش گروه به خیابان رسید، راه بر ماشین قاسم بست و با نعره ای ماشین را مجبور به توقف کرد. پس از تیراندازی به ماشین، او بود که با تیراندازی های پراکنده راه خیابان را بند آورد، تا رفقایش بتوانند از محل حادثه بگریزند. به خاطر همین «فداکاری» بود که سرانجام تیری به پایش اصابت کرد.

صدام آخر از همه خیابان را ترک کرد. با گلوله ای در پا خود را به نخلستان رساند و در ساحل شرقی دجله به طرف شمال شروع به دویدن کرد. پس از چهار روز به حوالی تکریت رسید. در نزدیکی روستای «دور» در آب یخبندان شط شیرجه زد و شناکنان از رود گذشت. در کرانه روبرو با نیش چاقو گلوله را از پا بیرون کشید و به طرف بیابان شام قدم برداشت.

صدام حسین از راه سوریه به مصر رفت، که آن روزها ستاد اصلی ناسیونالیسم عرب به شمار می رفت.

در زندگینامه رسمی صدام آمده است که او در رشته حقوق دانشگاه قاهره ثبت نام کرد و در کنار تحصیل مبارزات ملت عراق را در دستیابی به «آزادی» هدایت می کرد.

اما برخی از اهالی سالمند قاهره هنوز آن جوان عراقی را با اندام ورزیده و سبیل پرپشت به یاد می آورند، با «فعالیت های» درخشانش: از ولگردی و هرزگی در خیابان ها تا شرارت و کتک کاری در کافه ها... برخی از پژوهشگران از تماس های مشکوک او در این دوران با محافل اطلاعاتی نیز خبر داده اند...

صدام در اوایل سال ۱۹۶۳ به بغداد برگشت. در برابر او و حزبش راه تازه ای گشوده شده بود.

 

5- یک جوان در رأس ماشین سرکوب

صدام حسین پس از شرکت در عملیات ترور نافرجام عبدالکریم قاسم (اکتبر ۱۹۵۹)، از راه سوریه به مصر گریخته بود. در مصر او در محله دقی قاهره زندگی مرفهی داشت.

قاسم
قاسم در عراق امروز محبوبیت فراوانی دارد

بسیاری از پژوهشگران عقیده دارند که ترور نخست وزیر عراق را سازمان سیا برنامه ریزی کرده بود. هنوز دقیقا روشن نیست که رابطه صدام حسین با سرویس های امنیتی از کجا شروع شده است، در جریان طرح و اجرای ترور عبدالکریم قاسم در بغداد یا پس از فرار به قاهره. آنچه از تمام اسناد بر می آید این است که سازمان های امنیتی به این جوان شرور عراقی علاقه مند شده بودند، زیرا دریافته بودند که می توانند از او برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند، و هدف اصلی آنها در این مقطع، برانداختن رژیم عبدالکریم قاسم بود.

ایالات متحده از روند رویدادهای عراق پس از فروپاشی نظام سلطنتی در سال ۱۹۵۸ سخت ناراضی بود. کاخ سفید تنها چند سال قبل از آن، ایران را به کمک یک کودتای نظامی از "خطر کمونیسم" نجات داده بود، اما اینک در عراق بود که، به گفته الن دالس رئیس سازمان سیا، "بزرگترین خطر برای جهان آزاد" سر برداشته بود. همه چیز برای غلطیدن عراق به "ورطه کمونیسم" آماده بود:
در بغداد یک ژنرال چپگرا قدرت را به دست گرفته بود، که بزرگترین و گاه تنها پشتیبان او کمونیست ها بودند. قاسم در منطقه بسیار حساس خاورمیانه، سیاستی ضدغرب در پیش گرفته و به عضویت عراق در "پیمان بغداد" پایان داده بود، پیمانی که از آن پس "سنتو" نام گرفت. از همه بدتر: در فضای "جنگ سرد"، او راه نزدیکی به اردوگاه "شرق" را در پیش گرفته و به خرید جنگ افزار از "اتحاد شوروی" دست زده بود.

حزب ناسیونالیست بعث از نظر ایالات متحده نیرویی بود که می توانست به حاکمیت عبدالکریم قاسم در عراق پایان دهد. در همین اوان فضای پرآشوب عراق برای اقدام نهایی آماده می شد. قاسم در حصار بحران ها و توطئه های گوناگون گیر افتاده بود. کردها، شیعیان و ملی گرایان، یعنی حامیان پیشین قاسم به تدریج به او پشت کرده بودند.

قاسم که خود را "فرزند خلق" می خواند، هیچ تشکیلاتی نداشت. او خود را برتر از سازمان های سیاسی و بی نیاز از آنها می دانست. با خوش خیالی گمان می کرد که با تکیه بر حمایت توده مردم و ارتش بر همه دشمنان چیره خواهد شد. در سومین سال حکومت خود، با فخر و مباهات اعلام کرده بود که تا کنون ۲۹ توطئه کودتا را خنثی کرده است. معلوم نیست کودتای نظامی که سرانجام به سقوط او انجامید، چندمین توطئه بود.

صبح نهم فوریه ۱۹۶۳ مردم عراق با سرود رزمی "الله اکبر" از خواب بیدار شدند تا خبر کودتا را بشنوند و ساعتی بعد سر بریده "زعیم" را روی صفحه تلویزیون ببینند. مقاومت پراکنده مردم بی سلاح در برابر تانکهای ارتش چند ساعت بیشتر نپائید.

رهبران اصلی کودتا که از درون زندان قاسم، کودتا را هدایت کرده بودند، دو افسر ارتش بودند: یک سرتیپ ناسیونالیست به نام عبدالسلام عارف و یک سرهنگ بعثی به نام احمد حسن البکر. بدین ترتیب ائتلافی از نیروهای ملی گرا به قدرت رسید.

رژیم کودتا کار خود را با سرکوب بیرحمانه هواداران عبدالکریم قاسم شروع کرد. در شهرهای بزرگ مانند بغداد، بصره، موصل و دیوانیه به معنای واقعی کلمه جوی خون راه افتاد: ظرف چند روز هزاران دمکرات، سوسیالیست و کمونیست کشته شدند. گروه بیشماری به زندان "قصر النهایه" رهسپار شدند، سیاهچال مخوفی که بازگشتی از آن وجود نداشت.

بازگشت صدام به بغداد

سرنگونی عبدالکریم قاسم سرورانگیزترین خبری بود که صدام حسین در قاهره دریافت کرد. در عراق نه تنها حزب او به قدرت رسیده بود، بلکه بکر، یکی از دو فرمانده کودتا، خویشاوند و همشهری او بود. صدام بی درنگ راه بازگشت به میهن را در پیش گرفت. در بغداد با دختر دایی خود، ساجده طلفاح، ازدواج کرد. از این همسر او صاحب سه دختر و دو پسر شد.

صدام
صدام در کنار همسرش ساجده طلفاح

حاکمیت تازه در بغداد برای این جوان جاه طلب ۲۶ ساله میدان وسیعی بود. ماشین سرکوب و ترور با شدتی بی سابقه به کار افتاده بود. اهرم اصلی این اعمال خشونت نیروهای شبه نظامی حزب بعث بودند به نام گارد ملی (الحرس القومی). صدام به زودی در رأس این باندها قرار گرفت.

جوانان مسلح با فهرست های طولانی، شبانه به شکار مخالفان می رفتند. در میان مردم عراق شایع شده بود که این فهرست ها راعوامل سیا به دست کودتاگران رسانده بودند.

دوران ترس و نکبت عناصر "حرس قومی"، هفت ماه ادامه یافت. رئیس جمهور وقت عبدالسلام عارف که از قدرت روزافزون آنها به وحشت افتاده بود، در نوامبر ۱۹۶۳ با یک عملیات ضربتی به ترکتازی آنها پایان داد. مردم زجرکشیده نفس راحتی کشیدند.

بسیاری از فعالان حزب بعث و به ویژه سران "گارد ملی" تحت تعقیب قرار گرفتند. صدام حسین یکی از آنها بود که دستگیر شد و دو سالی را در زندان گذراند.

صدام در سال ۱۹۶۶ از زندان گریخت و بی درنگ به سازماندهی مبارزه مخفیانه حزب بعث پرداخت. او اینک ستاره اصلی حزب بود که مهارت و کاردانی خود را در اجرای عملیات توطئه گرانه نشان داده بود. او با جدیت نیروهای حزبی را برای نیل به هدف نهایی رهبری کرد: کسب انحصاری قدرت در عراق. رسیدن به این هدف زیاد طول نکشید: در روز ۱۷ ژوئیه سال 1968 کودتای نظامیان بعثی پیروز شد و بکر به ریاست جمهوری رسید.

از فردای کودتا حزب بعث یک رژیم پلیسی را به سر کار آورد، که ستون فقرات آن را دستگاه امنیتی می ساخت، و مرد اول این دستگاه صدام حسین بود. او تنها ۳۱ سال داشت.

6-صدام، حاکم مطلق عراق

هشتم آوریل سال 2003 بغداد، پایتخت عراق به اشغال ارتش آمریکا و متحدانش درآمد که با به زیرکشیدن مجسمه صدام حسین سرنگونی حکومت او بر عراق را رقم زدند.

فردای آن روز، جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا رسماً پایان جنگ و سرنگونی حکومت حزب بعث به رهبری صدام حسین را اعلام کرد. آنچه می خوانید نگاهی است بر صعود و سقوط صدام حسین از قدرت.

 


 

پس از کودتای نوامبر ۱۹۶۳ که به یکه تازی حزب بعث در عراق پایان داد، سران شکست خورده این حزب یک اندیشه بیشتر در سر نداشتند: بازگشت به قدرت به هر قیمتی.

صدام حسین که مسئول جوان و پرتوان شبکه زیرزمینی حزب بود، طی دو سال تشکیلات مخفی را فعال کرده، برای عملیات ضربتی آماده ساخته بود.

روز ۱۷ژوئیه ۱۹۶۸رژیم میانه روی عبدالرحمن عارف با کودتای نظامی آرامی سقوط کرد؛ دو سرهنگ جاه طلب ارتش در رأس جریان بودند: عبدالرزاق نایف و ابراهیم داوود.

عراق
مرام حزب بعث تشکیل یک جامعه بسته بود با ایدئولوژی واحد، حزب واحد، رهبر واحد

حزب بعث ابتدا از حرکت آنها حمایت کرد، اما در واقع هدف روشنی داشت: کسب انحصاری حاکمیت در عراق.

تنها دو هفته بعد یعنی در سی ام ژوئیه، بعثی ها علیه متحدان پیشین خود دست به کودتا زدند و آنها را از قدرت برکنار کردند.

هدف بعث برقراری نظامی متمرکز و تمامت خواه بر پایه ایدئولوژی واحد، حزب واحد و رهبر واحد بود که در آن، تمام شئون جامعه باید طبق مرام ناسیونالیستی حزب بعث اداره می شد.

احمد حسن بکر مقام ریاست جمهوری را به عهده داشت اما ستون فقرات رژیم را شبکه مخفی حزب و دستگاه امنیتی آن می ساختند که صدام حسین جوان بر رأس آن قرار گرفته بود و روز به روز بر قدرت خود می افزود.

صدام حسین در دنبال کردن هدف خود برای قبضه کردن قدرت از حربه های کهن قبیله ای استفاده می کرد: گردآوری جمعی از اطرافیان وفادار و مورد اعتماد، توطئه علیه رقبا و حذف یا دور کردن آنها از پیرامون قدرت، نزدیک شدن به مرکز قدرت و وابسته کردن رئیس جمهور به خود.

صدام موفق شده بود گروه بیشماری از جوانان خشن و ماجراجوی قبایل زادگاه خود، تکریت را تربیت و متشکل کند و به تدریج در رأس مهمترین پست های امنیتی قرار دهد. او به هواداران متعصب و خشن خود چنین تلقین کرده بود که مقامات اداری و مدنی هیچ اهمیتی در اداره کشور ندارند، و زمامداران واقعی کشور، مقامات امنیتی آن هستند.

سرکوب مخالفان و رقبا

صالح مهدی عماش معاون بکر، قوی ترین رقیب صدام حسین و بزرگترین مانع در راه نقشه های جاه طلبانه او بود.

او یکی از مبارزان قدیمی بود که در قدرت گیری حزب نقش مهمی ایفا کرده بود. صدام موفق شد بکر را به عماش بدبین سازد و او را با اشتغال به مأموریت های خارجی، از بغداد دور کند.

با کنار رفتن صالح مهدی عماش، صدام حسین معاون اول بکر شد و سالها بعد در سال 1982 سرانجام عوامل صدام عماش را به عراق فراخواندند و او را سر به نیست کردند.

صدام
صدام در برخورد با دشمنان خود بی رحم بود

در طول دهه ۱۹۷۰ صدام مهمترین رقبای خود را در حزب و دولت از میان برداشت: عدنان خیرالله، ژنرال مقتدر حردان تکریتی، شفیق کمالی، عبدالکریم شیخلی، شاذل طاقه، عبدالکریم مصطفی نصرت و بسیاری دیگر...

اوج تصفیه های خونین صدام در شامگاه هشتم اوت ۱۹۷۹ صورت گرفت که عوامل صدام برخی از برجسته ترین رجال حزب و دولت را سر بریدند.

صدام پس از پایان "عملیات" با خونسردی از کنار اجساد گذشت، با چکمه خونین به بالکن کاخ ریاست جمهوری رفت تا برای جمعیتی که فریاد می زدند: "مرگ بر خائنان" دست تکان دهد.

آخرین گام: حذف البکر

احمد حسن بکر که با صدام حسین بستگی فامیلی داشت، سیاستمداری کم توان بود و خود را دربست به اراده صدام سپرده بود.AlBaker&Saddam

او هرچه بیشتر به صدام و دستگاه ترور او وابسته می شد تا اینکه سرانجام در سال ۱۹۷۹ صدام به مقام تشریفاتی او هم خاتمه داد و او را "به دلیل ناتوانی جسمی" محترمانه از تمام مسئولیت هایش خلع کرد.

صدام حسین
 در طول سی سال مزدوران صدام با دارایی مردم عراق ثروتمند شدند، اما فقر و محرومیت روی دیگر این بذل و بخشش به "خودی ها" بود
 

آخرین نمونه از تصفیه های خونین صدام، قتل دو داماد او، صدام و حسین کامل بود که در فوریه ۱۹۹۶ به گونه ای فجیع و به همراه چند تن از بستگانشان کشتار شدند.

در این سالها تنها چند تن انگشت شمار از سران حزب از تصفیه های خشونت بار صدام حسین در امان ماندند: طه یاسین رمضان (جزراوی)، عزت ابراهیم دوری، و علی حسن المجید، معروف به علی شیمیایی.

شبکه کنترل فراگیر

اهرم اصلی حکومت صدام دستگاه امنیتی کارآ و مجهزی بود که صدام بر فراز دولت و ارتش و حزب قرار داده بود؛ "مخابرات" در تمام زوایای جامعه نفوذ داشت و بر جزئی ترین امور شهروندان نظارت می کرد.

صدام حسین حزب بعث را هم به زایده ای از سازمان امنیت تبدیل کرد. بعضی از اعضای قدیمی حزب بعث عراق عقیده دارند که این حزب در زمان صدام حسین بیشتر به باندی مافیایی شباهت داشت تا به یک حزب سیاسی.

خط مشی سازمانهای امنیتی گوناگون در عراق که به طور متقابل یکدیگر را زیر نظر داشتند بر بدبینی مطلق شکل گرفته بود.

درون سازمان امنیت (مخابرات) شبکه های ویژه ای بود که علیه همکاران خود جاسوسی می کردند و به همین ترتیب، درون ارتش نیز واحدهای خاصی مانند گارد ملی، گارد جمهوری یا فدائیان صدام بود که فعالیت ارتشیان را زیر نظر داشتند.

پسران صدام حسین
 با ثروت بی کران نفت عراق بود که صدام برای اطرافیان خود رفاه افسانه ای جور کرد
 

مشی اساسی صدام در اداره کشور بر اصول ساده قبیله ای استوار بود و او درست مثل رؤسای قبایل بر ملت عراق حکومت می کرد: تکیه بر پیوندهای عشیره ای، بی اعتمادی مطلق به بیگانگان، مهربان و سخاوتمند با دوستان، خشن و بیرحم با مخالفان.

صدام حسین بهترین عوامل خود را از عشایر سنی مذهب تکریت و پیرامون آن برگزید که گفته می شود قساوت و خشونت و تعصب خونی در آنها ریشه دار است.

این افراد برای رسیدن به مکنت و ثروت آماده هر جنایتی بودند و صدام آماده بود وفاداری آنها را با مزایای فراوان جبران کند.

با ملی شدن نفت عراق در اول ژوئن ۱۹۷۲ ظرف تنها چند سال عواید نفتی عراق پانزده برابر شد و سالانه از ۸/۱ به ۶/۲۳ میلیارد دلار رسید.

با این ثروت بی کران بود که صدام توانست اطرافیان خود را بنوازد و برایشان زندگی افسانه ای جور کند. در طول سی سال نه تنها مزدوران صدام، بلکه بسیاری از سیاستمداران و رسانه های عرب با دارایی مردم عراق ثروتمند شدند.

 در شرایطی که در کناره دجله کاخ های پرزرق و برق بالا می رفت، زاغه نشین ها روز به روز وسیع تر می شدند
 

فقر و محرومیت هولناک توده های مردم روی دیگر این بذل و بخشش به "خودی ها" بود. در شرایطی که در کناره دجله کاخ های پرزرق و برق بالا می رفت، زاغه نشین ها روز به روز وسیع تر می شدند.

مردمی که صدام ۳۳ سال بر آنها ستم رانده و ثروتشان را چپاول کرده بود، سرانجام روز هشتم آوریل سال ۲۰۰۱ از بیغوله های خود سر بیرون آوردند، تا به چشم خود فرار "رهبر داهی امت عرب" را تماشا کنند.

 

 

 

 
تصاویری از صدام
 کودکی صدام 
صدام و فرزندانش
عکس خانوادگی صدام , دایره های قرمز دختران او هستند .
صدام حسین وابنته رغد صدام و دخترش رغد
 خانواده صدام حسین
 مراسم ازدواج پسر صدام
صدام در زمان قدرت
 صدام به همراه مسعود رجوی
      صدام در زمان جنگ با ایران
 صدام به همراه جرج گالووی نماینده مجلس انگلستان
صدام در زمان دستگیری
 صدام در زمان دستگیری
   
          حفره ایی که صدام در آن پیدا شد .
 صدام در بازداشتگاه , روبروی او احمد چلبی نشسته است .
صدام در دادگاه
صدام حسین متابعاً خلال محاکمته وعدد من أرکان نظامه السابق
 
 
 
 
 
 
 

        

 

 

  
 
 
 

 
 
 

 

 

 
 

Saddam Hussein vlak na zijn arrestatie

 ببینید , سرنوشت و دور گردون را که میچرخد و میچرخد و انسان ها مخصوصا سردمداران و سیاستمداران  کشورها هنوز دربند وسوسه ها و آواهای  ابلیس درون  هستند . این تصاویر باید عبرت کسانی باشد که میپندارند عمر جاودان دارند و دنیا را فقط از چشم خود می بینند.

 

نظرات کاربران ( فرهاد فتاحی جانباز 30% - شیراز - ایران )
ازشماممنونم
سه‌شنبه 8 آبان 1386

نظرات کاربران ( فرهاد - شیراز - ایران )
ازشماممنونم
سه‌شنبه 8 آبان 1386

+4
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.